شنجیدن

لغت نامه دهخدا

شنجیدن. [ ش َ دَ ] ( مص ) آزردن و اذیت کردن و آزرده کردن. ( ناظم الاطباء ). شنجودن. ( آنندراج ). || جهیدن. || چکیدن و تراویدن. ( از ناظم الاطباء ). ( معنی اخیر شاید دگرگون شده پشنجیدن باشد؟ ).

پیشنهاد کاربران

ما در اوستایی واژه یِ {شیچ} را به چَمِ {ریختن} داشتیم.
سپس، در زبان پهلوی و سپس پارسی کنونی، ما {شَنجیدن} را با بُنِ کنونیِ {شَنج} بدست آوردیم.
با پیام زیبایِ کاربرِ گرامی /فرتاش/ در زیر واژه {ختن} ( خواهشمندم به آن سر بزنید ) ، در می یابیم که ریختِ دیگرِ کارواژه یِ {شَنجیدن}، باید {شَختَن} باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

ما برای نِمونه، کارواژه یِ {سَنجیدن} را داریم با ریختِ دیگرِ {سَختَن}.
پیشنهادی های بسیاری از این کارواژه می توان دارد.
یک نمونه، میتواند {فِشَخت/فِشَختَن/افشخت/افشختن} باشد که در اینجا پیشوندِ {اف:نشانگر پر کردن، افزودن} بکار گرفته شده است.
پَسگَشت:
رویه یِ 1502 از نِبیگِ {فرهنگ واژه های اوستا}
بِدرود!

شنجیدن

بپرس