شنج

لغت نامه دهخدا

شنج. [ ش ِ / ش َ ] ( اِ ) کفل و سرین مردم و حیوانات دیگر. و به این معنی به فتح اول [ ش َ ] هم گفته اند و با غنج مترادف ساخته اند. ( برهان ). سرین.( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سرین تمام حیوانات. ( لغت فرس اسدی ). سرین مردم و حیوانات. ( اوبهی ) :
پیری و درازی و خشک شنجی
گوئی به گه آلوده لتره غنجی.
منجیک ( از لغت فرس اسدی ).
|| بینی کوه. ( برهان ). دماغه و بینی کوه که شکستگی بسیار داشته باشد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). || زمین که بغایت سخت بود و شکستگی و ناهمواری و سنگ بسیار داشته باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
اندیشه کن از بندگی امروز که بنده ت
پیش تو بپای است و تو بنشسته به شنجی.
ناصرخسرو.

شنج. [ ش ُ ] ( اِ ) نوعی از صدف باشد که آن را توتیای اکبر خوانند و شیرازیان قصبک گویند. ( برهان ). نوعی از صدف. ( فرهنگ جهانگیری ). قسمی وَدَع. قسمی صدف. صدفی که از آن توتیا میسازند. ( ناظم الاطباء ). گوش ماهی. لیسک. حلزون. خف الغراب. فرحولیا. راب. سفیدمهره. ( یادداشت مؤلف ). معرب سنک و نوعی از حلزون باشد. ( از فهرست مخزن الادویه ). حلزون. ( داود ضریر انطاکی ص 224 ). || عصاره درخت یلاس است که کات نامند و به هندی کهیر و کته نامند. ( فهرست مخزن الادویه ).

شنج. [ش َ ن َ ] ( ع اِ ) شتر نر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شتر. ( مخزن الادویه ). || ( اِمص ) ترنجیدگی پوست و درکشیدگی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

شنج. [ ش َ ن َ ] ( ع مص ) ترنجیده و درهم کشیده شدن پوست کسی : شنج جلده شنجاً. ( از منتهی الارب ). منقبض شدن پوست و درهم کشیده شدن آن در اثر رسیدن آتش بدان یا سرمازدگی. ( از اقرب الموارد ).

شنج. [ ش َ ن ِ ] ( ع ص ) فرس شنج النسا؛ اسب درکشیده رگ ران و هو مدح لانه اذا شنج لم تسترخ رجلاه. ( منتهی الارب ). اسب درکشیده رگ ران و این صفت نیکی است برای اسب زیرا در این صورت دیگر دو پای او سست نشود و گاه غراب را با این صفت توصیف نمایند. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) سرین کفل .
ترنجیده و در هم کشیده شدن پوست کسی شنج جلده شنجا .

فرهنگ معین

(شَ ) (اِ. ) ۱ - سرین ، کفل . ۲ - دماغة کوه .

فرهنگ عمید

۱. دماغۀ کوه.
۲. زمین سخت و ناهموار، شخ.
۳. (زیست شناسی ) سرین، کفل.

مترادف ها

convulsion (اسم)
اشوب، تشنج، شنج، تکان

فارسی به عربی

تشنج

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست
ببینیم در زبان پارسی باستان آیا زبان های دیگر هستند لینک پایین قرار می دهم
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

شنجشنجشنج
منابع• https://fa.m.wikipedia.org/wiki/زبان_فارسی_باستان