شنب
لغت نامه دهخدا
- شنب توحید ؛ محلی در تبریز که صوفیه بدانجا گرد می آمده اند برای ذکر و سماع و غیره. ( یادداشت مؤلف ).
شنب. [ ش َ ن ِ ] ( ع ص ) روز خنک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شنب. [ ش َ ن َ ] ( ع اِمص ) آبداری و خوش آبی و خنکی دندان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خوش آب دندان و سردی آن. ( مهذب الاسماء ). روشنی دندان. ( دهار ). صفا و خوشابی دندان. || خنکی دهن.( منتهی الارب ). || تیزی دندان به روشی که کناره آن به اره ماند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) خجک سپید در دندان. ( منتهی الارب ). نقطه های سفید در دندان. ( از اقرب الموارد ).
شنب. [ ش َ ن َ ] ( ع مص ) خوشاب دندان گردیدن. ( منتهی الارب ). شَنِب َ الرجل شَنَباً؛ کان ثغره اَشْنَب فهو شانب علی الاستعمال و شَنیب علی القیاس و اَشْنَب. ( از اقرب الموارد ). || خنک شدن روز. ( منتهی الارب ). شَنِب َ یومُنا؛ سرد شد روز ما، فهو شَنِب و شانب و الاسم الشُنْبة. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) گنبد قبه .
خوشاب دندان گردیدن یا خنک شدن روز
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
شنب:گنبد/قبه