شناو

لغت نامه دهخدا

شناو. [ ش ِ ] ( اِ ) شناب که شناوری و آب ورزی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). سباحت و شنا و آب ورزی. ( ناظم الاطباء ) :
پیغامبر ( ع ) فرموده است : علموا صبیانکم الرمایة و السباحة؛ گفت : بیاموزید فرزندان را تیراندازی و شناو. ( نوروزنامه ). و جمله را ادب سلاح و مردی از تیر انداختن و نیزه داشتن و... و شمشیر و قاروره افکندن و شناو و آنچه مردان را بکار آید. ( مجمل التواریخ ). پسر دیوانه به بهانه ماهی ، خویشتن چون مار در آب افگندی و چون غوک شناو کردی. ( سندبادنامه ص 115 ). تا به میان آب برفت و گرد بر گرد آن برمی آمد و شناو میکرد. ( تاریخ قم ص 80 ). || ( ص ) شناکننده. ( برهان ) ( آنندراج ). شناکننده. آب ورز. ( ناظم الاطباء ). || کم عمق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شنا شود.

فرهنگ عمید

= شنا

پیشنهاد کاربران

بپرس