شنائی. [ ش ِ ] ( ص نسبی ) شناگر. آب آشنا : چون شناور نیستی پیرامن جیحون مگردبی شنائی پای در جیحون نمی بایدنهاد.مغربی.شنائی. [ ش َ ئی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به ازد شنوة و شنوة عبداﷲبن کعب... است. و به این نسبت چند تن مشهورند. رجوع به انساب سمعانی ورق 339 شود.