پیشت بشمند و بی روان گردند
شیران عرین چوشیر شادروان.
منجیک.
|| آشفته شدن. پریشان گشتن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). پریشان شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) : تو ایدری و شم زلف تو رسیده به شام
رواست گر شمنان پیش زلف تو بشمند.
رودکی.
و اکنون که خوانده اند و تو لبیک گفته ای در کار خود چو مرد پشیمان چرا شمی.
ناصرخسرو.
|| ترسیدن. هراسیدن. هراسیده شدن. ( ناظم الاطباء ). ترسیدن. ( غیاث ) ( برهان ) ( آنندراج ). هراسیدن. ( برهان ) : خم چشمه آب زندگانیست
زین چشمه نبایدت شمیدن.
نزاری قهستانی.
|| رمیدن. ( برهان ) ( آنندراج ). رمیدن و اجتناب کردن از تنفر. ( ناظم الاطباء ) : ز بیم ایشان از مغزها رمیده خرد
ز هول ایشان از چشمها شمیده بصر.
عنصری.
شمید و دلش موج برزد ز جوش ز دل هوش و از جان رمیده خروش.
عنصری.
گر آهویی بتاز کنار منت حرم آرام گیر با من و از من چنین مشم.
خفاف.
سمندش چو آن زشت پتیاره دیدشمید و هراسید و اندردمید.
اسدی.
الاغراق فی الصفة، پارسی وی دررفتن بود اندر صفت ، چنانکه خرد اندرپذیرفتن وی بشمد. و چنین گفته : الشعرا کذبه اعذبه. ( ترجمان البلاغه رادویانی ).|| متنفر شدن. نفرت کردن. || نوحه و افغان کردن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). افغان کردن. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). آه و ناله کردن. ( فرهنگ لغات ولف ). || گریستن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). گریه با غریو. ( فرهنگ اوبهی ). با های های گریستن. ( فرهنگ لغات ولف ).
- اندرشمیدن ؛ گریه و زاری کردن :
چو کیخسرو آن گفت ایشان شنید
زمانی بیاسود و اندرشمید .
فردوسی.
|| پی در پی نفس زدن از تشنگی یا خستگی و غیره. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). || پیچیدن. ( فرهنگ اسدی در ذیل کلمه شم ).شمیدن. [ ش َ دَ ] ( مص ) ( از: شم عربی + یدن ، علامت مصدر فارسی ) بوییدن. و این از جمله لغات عربیه است که فارسیان در آن تصرف کرده تصریف نموده اند از عالم طلبیدن و فهمیدن ، زیرا که مأخوذ است از شم بمعنی بوییدن ؛ لیکن بعد نوشتن به تحقیق پیوست که شمیدن بمعنی بو کردن نیامده ، بلکه به این معنی شنیدن به نون است و به میم تحریف. ( غیاث ) ( از سراج اللغة ) ( از آنندراج ). نکه.( منتهی الارب ). بمعنی بوییدن یا مصدری بالتمام فارسی است یا مانند رقصیدن و فهمیدن مصدر فارسی منحوت از عربی است. بوی کردن. ( یادداشت مؤلف ) : اگرآن بوی نشمیدی بدین میخانه نرسیدی. ( لوامع جامی ).بیشتر بخوانید ...