شمم

لغت نامه دهخدا

شمم. [ ش َ م َ / ش ُ م َ ] ( اِ ) کفش روستایی. ( ناظم الاطباء ). پای افزاری است که آنرا به آذربایجان بسیار دارند و آن یکتا چرم بود و رشته دراز بدو برکشند بیشتر مسافران و دهقانان دارند. ( فرهنگ اوبهی ). چارق. رجوع به شمل و چارق شود.

شمم. [ ش َ م َ ] ( ع اِ ) بلندی کوه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بلندی نای بینی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خوبی و راستی بالای بینی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || درازی بینی. || باریکی سر بینی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || فروهشتگی سر بینی. || نزدیکی. || دوری و از اضداد است. || ( ص ) دور. وقتی خانه کسی نزدیک یا دور باشد گویند: داره شمم. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || نزدیک.( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

شمم. [ش ُ م َ ] ( اِ ) فرار. گریز. هزیمت. || میل و رغبت به فرار. ( ناظم الاطباء ). || دوری ونفرت. ( فرهنگ اوبهی ). دوری و بعد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

فرار و گریز و هزیمت یا میل و رغبت به فرار .

پیشنهاد کاربران

بپرس