شمغنده. [ ش َ غ َ دَ / دِ ] ( نف ) گندیده. بدبوی. متعفن. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). بمعنی شماغنده است. ( فرهنگ جهانگیری ). شخصی که از او بوی بد آید. ( برهان ). رجوع به شمغند و شماغنده شود. || مدهوش گشته از ترس و بیم. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( از آنندراج ). || در مجمل اللغة در ماده لخن می نویسد: اللخن شمغنده ؛ یعنی ختنه ناکرده و امراءة لخناء؛ زنی گنده فرج. در فرهنگ های فارسی ، شمغنده را بمعنی دیگر ماده لخن می آورند که گندگی باشد. ( یادداشت مؤلف ).