شمع وش

لغت نامه دهخدا

شمعوش. [ ش َ وَ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) شمعوار. شمعسان. چون شمع سوزان و فروزان و رخشان :
شمعوش پیش رخ شاهد یار
دمبدم شعله زنان می سوزم.
سعدی.
رجوع به شمعسان و شمعوار شود.

فرهنگ فارسی

شمع وار شمع سان

پیشنهاد کاربران

بپرس