شمع زدن


معنی انگلیسی:
to shore up, to support by a shore, to prop

لغت نامه دهخدا

شمع زدن. [ ش َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) گذاشتن شمع بر جایی [ و ] بعد روشن کردن. ( آنندراج ) :
خون شدم بر بیکسی های شهیدان مژه
بر مزارش خواستم شمعی زنم خنجر زدم.
حکیم بیگ خان حاکم ( از آنندراج ).
|| دعامه. ستونی زیردیوار یا سقفی افتان استوار کردن تا خراب نشود. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شمعچه و شمع شود. || ساقه بالا بردن گیاه برای گل و تخم مانند کاهو، اسفناج ، ترب و امثال آن. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

گذاشتن شمع در جایی معین روشن کردن .

مترادف ها

buttress (فعل)
محکم بستن، شمع زدن

پیشنهاد کاربران

بپرس