- افروختن از شمع چیزی را ؛ با شمع چیزی را روشن کردن :
آموختن توان ز یکی خویش صد ادب
افروختن توان ز یکی شمع صد چراغ.
قطران.
- افروختن شمع چیزی را ؛ روشن کردن آن : شمع بختش جهان چنان افروخت
که فلک دودی از زبانه اوست.
خاقانی.
|| افروخته شدن شمع. روشن شدن شمع : شمع اقبال شه چنان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد.
خاقانی.
شمع باشد هنر که چون افروخت زآن یکی صد چراغ بتوان سوخت.
امیرخسرو.