عکس خود را او عدوی خویش دید
لاجرم بر خویش شمشیری کشید.
مولوی.
قلاب تو در کس نفکندی که نبُردی شمشیر تو بر کس نکشیدی که نکُشتی.
سعدی.
شمشیر کشیده ست نظر بر سر مردم چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد.
سعدی.
شمشیر کشیدی و بخونم ننشاندی افسوس که آغاز تو انجام ندارد.
صائب.
شمشیر کشیدی و نکشتی فریادز لطف ناتمامت.
؟
- شمشیر کشیدن بر روی یا بروی کسی یا کسانی ؛ شوریدن. قیام کردن و برای جنگ با او یا آنان آماده شدن : گرگانیان به روی خداوند خویش شمشیر کشیدند و عاصی شدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 468 ).- || تصویر کردن شمشیر. بر صفحه نقش شمشیر تصویر کردن. بیت ذیل شاهد هر دو معنی است :
بعد چشم تو مصور چو به ابرو پرداخت
شد چنان مست که بر روی تو شمشیر کشید.
؟
- شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن : چو خورشید شمشیر رخشان کشید
شب تیره را گشت سر ناپدید.
فردوسی.