[ویکی نور] «شمس الدین محمد»، معروف به «شمس تبریزی»، صوفی مشهور و مرشد مولانا جلال الدین رومی، در سال 582ق، در تبریز به دنیا آمد. پدرش علی بن ملک داد و خاندان او اهل تبریز بودند. او مردی دانا و کامل و جهان دیده بود و در سیر و سلوک باطنی، مقام والایی داشت. گویند ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف تبریزی بوده ولی در باب اساتید او، اقوال دیگری هم هست، زیرا شمس در شهرها می گشت و به خدمت بزرگان می رسید. در بغداد، ملاقاتی بین او و اوحد کرمانی که از شعرا و عرفای ایرانی بود، دست داد.
عمده شهرت او به واسطه تأثیر عمیق و شگفت آور او بر دل مولوی بوده است. شمس روز شنبه 26 جمادی الآخر 642ق وارد قونیه شد. داستان های مختلفی درباره املاقات وی با مولوی نوشته اند که یکی از آن روایات مشهور، که «جامی» نیز در «نفحات الانس» نقل می کند چنین است:
روزی شمس به مدرسه مولانا وارد می شود و مشاهده می کند که مولانا (مولوی) در حیاط، کنار حوض نشسته و کتاب های متعددی در کنار دست او قرار دارد. شمس می پرسد این ها چیست؟ مولانا جواب می دهد تو به این کارها چه کار داری؟ این ها قیل و قال است. در همین موقع، شمس تمام کتاب ها را به درون آب حوض می اندازد. مولوی فریاد می زند این چه کاری بود که کردی؟ شمس که عصبانیت مولانا را می بیند، کتاب ها را یکی یکی از درون آب بیرون می کشد، به طوری که هیچ یک حتی «تر» نشده بود. مولانا متعجب می پرسد چطور؟ و شمس پاسخ می دهد: تو به این کارها چه کار داری؟ اینها ذوق و حال است.
بعد از این ملاقات، تحولی ناگهانی در احوال مولوی پیدا می شود، به طوری که دست به دامن شمس زد و مدت سه ماه در را به روی غریبه و آشنا بسته و در خلوت با او به سر برد و مسند تدریس و وعظ را ترک کرد. مریدان مولوی و اهالی قونیه او را سرزنش کردند، اما چون نتیجه ای نداد، بنای دشمنی با شمس را گذاشته و او را ساحر گفتند. شمس تبریزی که از رفتار مردم آزرده دل شده بود، علی رغم اصرار و اظهار نیاز مولانا، روز 21 شوال 643 از قونیه رفت. مولانا به جستجوی او پرداخت و عاقبت باخبر شد که او در حلب است. پسرش سلطان ولد را با نامه هایی منظوم به حلب فرستاد تا شمس را برگرداند. دوستان و مریدان مولانا نیز که در نتیجه غیبت شمس، او را پژمرده و دلتنگ می دیدند، از کرده خود پشیمان شده و از مولوی عذرخواهی کردند. شمس به همراه سلطان ولد سال 644ق به قونیه برگشت. اما باز مریدان مولانا و حتی این بار، خانواده و خویشان مولانا، بدگویی از شمس را شروع کردند و گفتند که شمس ساحر و مولانا دیوانه شده است و آشفتگی مولانا نقل مجالس علما و عوام قونیه شد. به همین جهت، ناگهان شمس تبریزی در سال 645ق، از قونیه غایب شد و دل از آن جا کند و رفت و دیگر خبری از او نشد و عاقبت کار او معلوم نیست. بعضی گویند: قبل از آن که از قونیه خارج شود، به ضرب چاقوی یکی از دشمنانش، به قتل رسید. به هر حال، سال مرگ او 645 و یا بعد از آن بوده است. از شمس تبریزی تألیفی موجود نیست، ولی بعضی از سخنان او که مریدانش، یادداشت و مدون کرده اند، در دست می باشد.
دائره المعارف طهور، صفحه شخصیت ها، عرفا، 22 خرداد 1390.
مقالات شمس تبریزی / نوع اثر: کتاب / نقش: نویسنده
عمده شهرت او به واسطه تأثیر عمیق و شگفت آور او بر دل مولوی بوده است. شمس روز شنبه 26 جمادی الآخر 642ق وارد قونیه شد. داستان های مختلفی درباره املاقات وی با مولوی نوشته اند که یکی از آن روایات مشهور، که «جامی» نیز در «نفحات الانس» نقل می کند چنین است:
روزی شمس به مدرسه مولانا وارد می شود و مشاهده می کند که مولانا (مولوی) در حیاط، کنار حوض نشسته و کتاب های متعددی در کنار دست او قرار دارد. شمس می پرسد این ها چیست؟ مولانا جواب می دهد تو به این کارها چه کار داری؟ این ها قیل و قال است. در همین موقع، شمس تمام کتاب ها را به درون آب حوض می اندازد. مولوی فریاد می زند این چه کاری بود که کردی؟ شمس که عصبانیت مولانا را می بیند، کتاب ها را یکی یکی از درون آب بیرون می کشد، به طوری که هیچ یک حتی «تر» نشده بود. مولانا متعجب می پرسد چطور؟ و شمس پاسخ می دهد: تو به این کارها چه کار داری؟ اینها ذوق و حال است.
بعد از این ملاقات، تحولی ناگهانی در احوال مولوی پیدا می شود، به طوری که دست به دامن شمس زد و مدت سه ماه در را به روی غریبه و آشنا بسته و در خلوت با او به سر برد و مسند تدریس و وعظ را ترک کرد. مریدان مولوی و اهالی قونیه او را سرزنش کردند، اما چون نتیجه ای نداد، بنای دشمنی با شمس را گذاشته و او را ساحر گفتند. شمس تبریزی که از رفتار مردم آزرده دل شده بود، علی رغم اصرار و اظهار نیاز مولانا، روز 21 شوال 643 از قونیه رفت. مولانا به جستجوی او پرداخت و عاقبت باخبر شد که او در حلب است. پسرش سلطان ولد را با نامه هایی منظوم به حلب فرستاد تا شمس را برگرداند. دوستان و مریدان مولانا نیز که در نتیجه غیبت شمس، او را پژمرده و دلتنگ می دیدند، از کرده خود پشیمان شده و از مولوی عذرخواهی کردند. شمس به همراه سلطان ولد سال 644ق به قونیه برگشت. اما باز مریدان مولانا و حتی این بار، خانواده و خویشان مولانا، بدگویی از شمس را شروع کردند و گفتند که شمس ساحر و مولانا دیوانه شده است و آشفتگی مولانا نقل مجالس علما و عوام قونیه شد. به همین جهت، ناگهان شمس تبریزی در سال 645ق، از قونیه غایب شد و دل از آن جا کند و رفت و دیگر خبری از او نشد و عاقبت کار او معلوم نیست. بعضی گویند: قبل از آن که از قونیه خارج شود، به ضرب چاقوی یکی از دشمنانش، به قتل رسید. به هر حال، سال مرگ او 645 و یا بعد از آن بوده است. از شمس تبریزی تألیفی موجود نیست، ولی بعضی از سخنان او که مریدانش، یادداشت و مدون کرده اند، در دست می باشد.
دائره المعارف طهور، صفحه شخصیت ها، عرفا، 22 خرداد 1390.
مقالات شمس تبریزی / نوع اثر: کتاب / نقش: نویسنده
wikinoor: شمس_تبریزی،_محمد