شمس تبریزی
لغت نامه دهخدا
دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] شیخ شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی (582- 645) از بزرگان مشایخ صوفیه در قرن هفتم هجری است. دیدار او با مولوی باعث تحول شدید مولوی شد و باعث شد مولوی عاشق و شیفته او گردد. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده و مریدان گردآوری کرده اند، به نام «مقالات شمس تبریزی» به چاپ رسیده است.
زندگی شمس تبریزی، در پرده ای از ابـهام پوشیده است. و این بخاطر متمایز بودن او از دیگران بوده است. چرا که وی با مردم روزگارش از هر جهت اختلاف داشت، «از قبول خلق» می گریخت و «شهرت خود را پنهان» می داشت. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می گذرانید. گاهی به مکتبداری مـی پرداخت، و زمـانی شلواربند می بافت و از درآمد آن زندگی می کرد. چون به شهری وارد می شد مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل می کرد و قفل بزرگی بر در حجره می زد، چنان که گویی کالایی گرانبها در آن است و حال آن که آنجا حصیر پاره ای بیش نبود. در پاسخ افراد کـه بـه او مـی گفتند چرا به خانقاه یا مـدرسه ای وارد نـمی شوی؟ به طـنز می گفت: «من خود را مستحق خانقاه نمی دانم» و بعلاوه چون اهل مدرسه،اهل لفظند،این نوع بحث نیز کار من نیست، و اگر بخواهم از مقولهء لفظ خارج شوم و «بـه زبـان خـود بحث کنم، بخندند و تکفیر کنند» و آنگاه می گفت رهایم کنید کـه «من غـریبم و غریب را کاروانسرا لایق است». و نیز می گفت « خدا خود، مرا تنها آفرید». مردم را با سخن او آشنایی نبود، «و با آن که همهء مردم را دوست» می داشت،از ایـن که بـا هـمه کس تفاهم برقرار کند سرباز می زد و می گفت «مرا در این علم با ایـن عوام هیچ کار نیست. برای ایشان نیامده ام.» وی چون به قونیه، شهری که مولانا جلال الدین در آن می زیست، رسید، و از وی می پرسیدند در این شهر چـه کـار داری؟ پاسخ می داد: به سراغ یکی از اولیای خدا آمده ام. «به خواب دیدم که مرا گفتند تـرا بـا یک ولی هم صحبت کنیم.گفتم:کجاست آن ولی؟...گفتند در روم است».
درباره پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می دانیم که او در مقالات آنها را به نازک دلی و مهربانی توصیف می کند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی درباره پدر خود می گوید : نیک مرد بود ... الا عاشق نبود مرد نیکو دگر است و عاشق دیگر.
پدر از من خبر نداشت . من در شهر خود غریب ، پدر از من بیگانه ، دلم از او می رمید . پنداشتمی که بر من خواهد افتاد . به لطف سخن می گفت , پنداشتم که مرا می زند ، از خانه بیرون می کند .
شمس ابتدا مرید شیخ ابو بکر زنبیل باف تبریزی بود و به گفته خود جمله ی ولایت ها از او یافته , لیکن به مرحله ای رسید که به پیر خود قانع نشد و به سفر پرداخت و در اقطار مختلف عالم سیاحت کرد و به خدمت چند تن از اقطاب و ابدال رسید . بعضی او را از تربیت یافتگان بابا کمال خجندی نوشته اند . او در ضمن سیر و سلوک , گاهی مکتبداری می کرد و اجرت نمی گرفت . چهارده ماه در شهر حلب در حجره ی مدرسه ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه می پوشید . در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی را که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود , دید
شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می گذرانید و در یک جا قرار نمی گرفت، آنچنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است.»
شمس تبریزی در ۲۶ جمادی الثانی ۶۴۲ (معادل ۶ دسامبر ۱۲۴۴ میلادی و ۱۶ آذر ۶۲۳ هجری خورشیدی) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس می کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می رفتند.
با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطهٔ میان او و شمس تبریزی تحمل ناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس تبریزی بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بی خبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بی کرانه بود.
زندگی شمس تبریزی، در پرده ای از ابـهام پوشیده است. و این بخاطر متمایز بودن او از دیگران بوده است. چرا که وی با مردم روزگارش از هر جهت اختلاف داشت، «از قبول خلق» می گریخت و «شهرت خود را پنهان» می داشت. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می گذرانید. گاهی به مکتبداری مـی پرداخت، و زمـانی شلواربند می بافت و از درآمد آن زندگی می کرد. چون به شهری وارد می شد مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل می کرد و قفل بزرگی بر در حجره می زد، چنان که گویی کالایی گرانبها در آن است و حال آن که آنجا حصیر پاره ای بیش نبود. در پاسخ افراد کـه بـه او مـی گفتند چرا به خانقاه یا مـدرسه ای وارد نـمی شوی؟ به طـنز می گفت: «من خود را مستحق خانقاه نمی دانم» و بعلاوه چون اهل مدرسه،اهل لفظند،این نوع بحث نیز کار من نیست، و اگر بخواهم از مقولهء لفظ خارج شوم و «بـه زبـان خـود بحث کنم، بخندند و تکفیر کنند» و آنگاه می گفت رهایم کنید کـه «من غـریبم و غریب را کاروانسرا لایق است». و نیز می گفت « خدا خود، مرا تنها آفرید». مردم را با سخن او آشنایی نبود، «و با آن که همهء مردم را دوست» می داشت،از ایـن که بـا هـمه کس تفاهم برقرار کند سرباز می زد و می گفت «مرا در این علم با ایـن عوام هیچ کار نیست. برای ایشان نیامده ام.» وی چون به قونیه، شهری که مولانا جلال الدین در آن می زیست، رسید، و از وی می پرسیدند در این شهر چـه کـار داری؟ پاسخ می داد: به سراغ یکی از اولیای خدا آمده ام. «به خواب دیدم که مرا گفتند تـرا بـا یک ولی هم صحبت کنیم.گفتم:کجاست آن ولی؟...گفتند در روم است».
درباره پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می دانیم که او در مقالات آنها را به نازک دلی و مهربانی توصیف می کند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی درباره پدر خود می گوید : نیک مرد بود ... الا عاشق نبود مرد نیکو دگر است و عاشق دیگر.
پدر از من خبر نداشت . من در شهر خود غریب ، پدر از من بیگانه ، دلم از او می رمید . پنداشتمی که بر من خواهد افتاد . به لطف سخن می گفت , پنداشتم که مرا می زند ، از خانه بیرون می کند .
شمس ابتدا مرید شیخ ابو بکر زنبیل باف تبریزی بود و به گفته خود جمله ی ولایت ها از او یافته , لیکن به مرحله ای رسید که به پیر خود قانع نشد و به سفر پرداخت و در اقطار مختلف عالم سیاحت کرد و به خدمت چند تن از اقطاب و ابدال رسید . بعضی او را از تربیت یافتگان بابا کمال خجندی نوشته اند . او در ضمن سیر و سلوک , گاهی مکتبداری می کرد و اجرت نمی گرفت . چهارده ماه در شهر حلب در حجره ی مدرسه ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه می پوشید . در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی را که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود , دید
شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می گذرانید و در یک جا قرار نمی گرفت، آنچنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است.»
شمس تبریزی در ۲۶ جمادی الثانی ۶۴۲ (معادل ۶ دسامبر ۱۲۴۴ میلادی و ۱۶ آذر ۶۲۳ هجری خورشیدی) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس می کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می رفتند.
با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطهٔ میان او و شمس تبریزی تحمل ناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس تبریزی بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بی خبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بی کرانه بود.
wikiahlb: شمس_تبریزی
[ویکی فقه] شمس تبریزی (ابهام زدایی). شمس تبریزی ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • محمد بن علی شمس تبریزی، محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمس الدین یا شمس تبریزی، عارف معروف تبریزی سدهٔ هفتم هجری• محمد شمس تبریزی مغربی، معروف به شیرین یا ملا محمدشیرین و مشهور به شمس مغربی، عارف و شاعر ایرانی در قرن هشتم
...
...
wikifeqh: شمس_تبریزی_(ابهام_زدایی)
پیشنهاد کاربران
محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمس الدین یا شمس تبریزی ( زاده ۵۸۲ – درگذشته ۶۴۵ هجری قمری ) از صوفیان ایرانی مسلمان مشهور سدهٔ هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کرده اند که به نام «مقالات شمس تبریزی» معروف است. او اشعاری به زبان فارسی و ترکی می سراید همچنین در برخی اشعارش از عربی و رومی استفاده میکرد.
... [مشاهده متن کامل]
از زندگی شمس تبریزی و احوال شخصی او تا آنگاه که مقالات شمس کشف شد، خبر مهمی در دست نبود. قدیمی ترین مدارک دربارهٔ شمس تبریزی، ابتدانامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است که گفته «هیچ آفریده ای را بر حال شمس اطلاعی نبوده چون شهرت خود را پنهان می داشت و خویش را در پرده اسرار فرو می پیچید». در کتاب مقالات اگر چه شمس تبریزی به شرح احوال و معرفی پیشینه خود نپرداخته است اما می توان او را از میان توصیفات و خاطرات بازشناخت، توصیفاتی که او به مناسبت های گوناگون دربارهٔ افراد و اقوال مطرح می کند.
دربارهٔ پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می دانیم که او در مقالات آن ها را به نازک دلی و مهربانی توصیف می کند و اینکه آن ها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند. » شمس تبریزی در جایی دربارهٔ پدر خود می گوید: «نیک مرد بود… الا عاشق نبود، مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر…» «پدر از من خبر نداشت. من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه، دلم از او می رمید. پنداشتمی که بر من خواهد افتاد. به لطف سخن می گفت، پنداشتم که مرا می زند، از خانه بیرون می کند. » همچنین، از اشعار مولوی می فهمیم که زبان مادری شمس تبریزی آذری باستان بوده که امروزی تاتی نامیده می شود.
شمس تبریزی در محضر استادانی چون شمس خونجی تحصیل می کرده است. او سپس به سیر و سلوک پرداخت و در نزد پیران طریقت، کسانی چون پیر سله باف و شیخ رکن الدین محمد سُجاسی معروف به پیر سُجاسی، به کسب معرفت پرداخت. شمس تبریزی چنان که از مقالات او بر می آید از برخی از بزرگان زمان خود نیز تأثیر پذیرفته بود و از آن میان نام های شهاب هریوه ( اندیشمند خردگرا ) ، فخر رازی، اوحدالدین کرمانی و محی الدین ابن عربی در مقالات شمس آمده است.
شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می گذرانید و در یک جا قرار نمی گرفت، آن چنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است. » شمس تبریزی در ۲۶ جمادی الثانی ۶۴۲ ( معادل ۶ دسامبر ۱۲۴۴ میلادی و ۱۶ آذر ۶۲۳ هجری خورشیدی ) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس می کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می رفتند.
... [مشاهده متن کامل]
از زندگی شمس تبریزی و احوال شخصی او تا آنگاه که مقالات شمس کشف شد، خبر مهمی در دست نبود. قدیمی ترین مدارک دربارهٔ شمس تبریزی، ابتدانامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است که گفته «هیچ آفریده ای را بر حال شمس اطلاعی نبوده چون شهرت خود را پنهان می داشت و خویش را در پرده اسرار فرو می پیچید». در کتاب مقالات اگر چه شمس تبریزی به شرح احوال و معرفی پیشینه خود نپرداخته است اما می توان او را از میان توصیفات و خاطرات بازشناخت، توصیفاتی که او به مناسبت های گوناگون دربارهٔ افراد و اقوال مطرح می کند.
دربارهٔ پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می دانیم که او در مقالات آن ها را به نازک دلی و مهربانی توصیف می کند و اینکه آن ها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند. » شمس تبریزی در جایی دربارهٔ پدر خود می گوید: «نیک مرد بود… الا عاشق نبود، مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر…» «پدر از من خبر نداشت. من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه، دلم از او می رمید. پنداشتمی که بر من خواهد افتاد. به لطف سخن می گفت، پنداشتم که مرا می زند، از خانه بیرون می کند. » همچنین، از اشعار مولوی می فهمیم که زبان مادری شمس تبریزی آذری باستان بوده که امروزی تاتی نامیده می شود.
شمس تبریزی در محضر استادانی چون شمس خونجی تحصیل می کرده است. او سپس به سیر و سلوک پرداخت و در نزد پیران طریقت، کسانی چون پیر سله باف و شیخ رکن الدین محمد سُجاسی معروف به پیر سُجاسی، به کسب معرفت پرداخت. شمس تبریزی چنان که از مقالات او بر می آید از برخی از بزرگان زمان خود نیز تأثیر پذیرفته بود و از آن میان نام های شهاب هریوه ( اندیشمند خردگرا ) ، فخر رازی، اوحدالدین کرمانی و محی الدین ابن عربی در مقالات شمس آمده است.
شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می گذرانید و در یک جا قرار نمی گرفت، آن چنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است. » شمس تبریزی در ۲۶ جمادی الثانی ۶۴۲ ( معادل ۶ دسامبر ۱۲۴۴ میلادی و ۱۶ آذر ۶۲۳ هجری خورشیدی ) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس می کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می رفتند.
پیرِ من و مرادِمن ، دردِ من و دوایِ من، فاش
بگویم این سخن شمسِ من و خدایِ من
فاش راز دل مولانا :
من پیر و من مراد ، من درد و من دوا، فاش
بگویم این سخن من شمس و من خدا
خان آقا ها ( خانقاها ) یا خانه های سروران رقیب های مکانی با مساجد بوده اند. در این رقابت مایه تعجب این است که چرا طرفداران خانقاه ها بجای تاریخ هجری شمسی ، از تاریخ هجری قمری استفاده کرده که هم اکنون در ادبیات ایران امروز با سِمِجی سر سختانه ای ادامه دارد ؟
... [مشاهده متن کامل]
بگویم این سخن شمسِ من و خدایِ من
فاش راز دل مولانا :
من پیر و من مراد ، من درد و من دوا، فاش
بگویم این سخن من شمس و من خدا
خان آقا ها ( خانقاها ) یا خانه های سروران رقیب های مکانی با مساجد بوده اند. در این رقابت مایه تعجب این است که چرا طرفداران خانقاه ها بجای تاریخ هجری شمسی ، از تاریخ هجری قمری استفاده کرده که هم اکنون در ادبیات ایران امروز با سِمِجی سر سختانه ای ادامه دارد ؟
... [مشاهده متن کامل]