شمری
/Semri/
لغت نامه دهخدا
شمری. [ ش َ م َ / ش ِ م ِ / ش ُ م ُ ری ی ] ( ع ص ) مرد هشیار کارگزار کارآزموده جلد و چابک.( ناظم الاطباء ). آزموده کار دانای امور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شِمر شود.
شمری. [ ش َم ْ م َ ] ( اِخ ) جرنفش شاعر. ابن عبدةبن امروءالقیس بن زید. منسوب است به شمربن عبد جذیمة... و آن بطنی است از بطنهای طی ٔ. ( از الانساب سمعانی ).
شمری. [ ش ِ ] ( اِخ ) نام فرقه ای است منسوب به شمرالمرجی و از فرق مرجئه قدریه بشمارند. به عقیده آنان ایمان عبارت است از معرفت به خدا، محبت و فروتنی نسبت بدو با قلب و اقرار به اینکه او یکی است و همتا ندارد و اینکه پیغمبران دلیل آوردند اقرار بدانها و تصدیق آنها واجب و از ایمان است ، ولی معرفت بدانچه از سوی خدا آمده است داخل در ایمان نیست. و هر خصلتی از خصائل ایمان نه کل ایمان است و نه جزءآن. ( از لباب الانساب ). رجوع به شمریه و مرجئة شود.
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید