شمر

/Semor/

معنی انگلیسی:
reservoir, shemr, general who slew imam-hossein, cruel person

لغت نامه دهخدا

شمر. [ش َ م َ ] ( اِ ) حوض خرد و کوچک. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). حوض. حوض کوچک و تالاب. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). آبگیر خرد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). آبگیر. آبدان. ( فرهنگ اوبهی ). آبگیر. غفج. ( لغت فرس اسدی ). آبگیر خرد و شاید بمعنی آبگیر بزرگ هم اطلاق می شده. ( از فرهنگ لغات شاهنامه ). ژی. آبکند. ( یادداشت مؤلف ) :
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار.
دقیقی.
بحر جایی که کف راد تو باشد شمریست
بلکه پیش کف تو کرد نداند شمری.
فرخی.
تو بر کناره دریای شور خیمه زده
شهان شراب زده بر کناره های شمر.
فرخی.
گر هنر باید هست ار که سخا باید هست
به قیاس عدد قطره باران به شمر.
فرخی.
ابر پیش کف او همچو بر یم شمر است
زشت باشد که بگویی به شمر باشد یم.
فرخی.
پادشا باش و ولی پرور و بدخواه شکر
پر کن از خون بداندیش و عدو هر شمری.
فرخی.
ز یخ گشته شمرها همچو سیمین
طبقها برسر سنگین مراجل.
منوچهری.
وآنگه که فروبارد باران بقوت
گیرد شمر آب دگر صورت و آثار.
منوچهری.
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار.
منوچهری.
آن دایره ها بنگر اندرشمر آب
هرگه که در آن آب چکد قطره امطار.
منوچهری.
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه.
؟ ( از لغت فرس اسدی ).
آبی که جز دل وجان آن آب را شمر نیست
جز بر کنار آن آب یاقوت بر شجر نیست.
ناصرخسرو.
آنکه زی دانا دریای خرد خاطر اوست
اوست دریا و دگر یکسره عالم شمر است.
ناصرخسرو.
ز بیم تیغ چو تو بگذری به آذر و دی
زره به روی خود اندرکشند هر شمری.
ناصرخسرو.
هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود
وز دیدگان کنارم همچون شمر شود.
مسعودسعد.
ز توبه دل رویم همی کند چون زر
ز آب چشم کنارم همی شمر دارد.
مسعودسعد.
چرخ با قدر او زمین گردد
بحر با طبع او شمرباشد.
مسعودسعد.
قدر او چرخ گشت و چرخ زمین
طبع او بحر گشت و بحر شمر.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابن ذی الجوشن ضبابی کلابی . نام او شر حبیل و کنت او ابوالسابغه است .از روسای هوازن و مردی شجاع بود ( مقت. ۶۶ ه.ق ./ ۶۸۶ م . ). در صفین در لشکر علی ۴ حضور داشت . سپس در کوفه اقامت کرد و بروایت شرکت جست و در شمار قاتلان حسین ۴ به شام نزد یزید فرستاد . سپس وی به کوفه برگشت. چون مختار ابن ابوعبیده ثقفی قیام کرد و شمر از کوفه بیرون رفت مختار غلام خود را با گروهی بطلب او فرستاد . شمر غلام مختار را بکشت و به [ کلتانیه ] از قرای خوزستان ( بین سوس و صمیره ) رفت . جمعی از سپاهیان مختار به سر کردگی ابو عمره بجنگ او رفتند . شمر در این نبرد کشته شد و تن او را نزد سگان افکندند . بعضی از فرزندان او به مغرب رفتند و با ندلس در آمدند از جمله آنان کسی که شهرتی دارد نواده او صمیل بن حاتم بن شمر بن ذی الجوشن است .
آبگیر، تالاب، حوض کوچک
شر شمر بدی سخت بدی شدید

فرهنگ معین

(ش ) (اِ. ) ۱ - شمر بن ذی الجوشن قاتل امام حسین (ع ). ۲ - (کن . ) شخص بسیار خشن و سختگیر و ظالم و بدخو. ، ~ هم جلودار کسی نبودن کنایه از: هیچ چیز یا هیچ قدرتی توانایی ممانعت از خلاف کاری یا تندروی کسی را نداشتن .
(شَ مَ ) (اِ. ) ۱ - آبگیر. ۲ - حوض کوچک .

فرهنگ عمید

۱. = شمردن
۲. شمرنده، شمارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): ستاره شمر، روزشمر.
۱. آبگیر، تالاب: همچو روی رومیان از ابر رنگین شد چمن / همچو موی زنگیان از باد پرچین شد شمر (قطران: ۱۱۱ ).
۲. حوض کوچک.

گویش مازنی

/shomer/ برای شام

دانشنامه آزاد فارسی

شَمَرّ
ناحیه ای در نجد، واقع در شمال شبه جزیرۀ عربی، از مناطق کشور عربستان سعودی. نام آن برگرفته از قبیله ای است که در این ناحیه می زیستند و برخی از طوایف آن به عراق و سوریه کوچیدند. مهم ترین شهر آن، حائل است. کوه های معروف به جبل شَمَّر در آن جاست و دو رشته کوه موازی اَجاء و سَلمی در همین ناحیه است. بین این دو رشته کوه آب نسبتاً فراوان است و آن جا نخلستان های بزرگ دارد. در روزگاران گذشته کاروان هایی که از شمال به جنوب و عراق می رفتند از این منطقه عبور می کردند. نخستین رئیس جمهور موقت عراق پس از حملۀ ایالات متحدۀ امریکا و متفقان آن به عراق و سقوط رژیم این کشور، رئیس قبیلۀ سنی مذهب شمر عراق بود.

پیشنهاد کاربران

شمر به معنای تالاب وآبگیری است که ته آن لجن باشد و معمولا با تبخیر شدن ان بو می کند
در روستای موسیان دهلران نقطه ای وجود دارد که به شمری مشهور است
چو اب اندر شمر بسیار ماند /
زهومت گیرد از ارام بسیار/
اسم شمیران در تهران ازشمر گرفته شده است
شِمُر : بشمار
شمر: یک واژه عبری است و گفته شده مادر شمر یهودی بوده است . و معنی آن داستان سرا، داستان گو است. اصل کلمه سمر است در عبری شمر تلفظ می شود. سمر به معنی افسانه، ریشه فارسی و عربی داد.
ابگیر تالاب

ش. م. ر: [ اصطلاح نظامی ]مخفف شیمیایی، میکروبی، هسته ای.

بپرس