شمخ

لغت نامه دهخدا

شمخ. [ ش َ ] ( ع مص ) بلند شدن کوه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بلند شدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادربیهقی ) ( دهار ). سمق ( که سین به شین و قاف به خاء تبدیل شده است ). ( از نشوءاللغة ص 20 ). رجوع به سمق شود. || بینی خود را بالا کشیدن از راه تکبر و غرور. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

شمخ. [ ش َ م َ ] ( ع ص ) نیة شمخ ؛ نیت دور و بلند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

شمخ. [ ش ُم ْ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شامخ. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شامخ شود.

فرهنگ فارسی

جمع شامخ

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
بلند شدن. شامخ: بلند. جمع آن شامخات و شوامخ است . در زمین کوه‏های ثابت و بلند قرار دادیم و شما را اب شیرین نوشاندیم گویند «شمخ بانفه» بینی اش را بالا گرفت. این کنایه از تکبّر است. این کلمه یکبار بیشتر در قرآن نیست. مقام شامخ، حسب شامخ نیز گفته شده در زیارت وارث هست «اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فَی الْاَصْلابِ الشّامِخَةِ»

پیشنهاد کاربران

شمخ به معنی سر رابالا گرفتن و سرفراز بودن است، مثل اینکه برای تعریف از کسی بگوییم مقام شامخ آقای فلانی.

بپرس