شمخ
لغت نامه دهخدا
شمخ. [ ش َ م َ ] ( ع ص ) نیة شمخ ؛ نیت دور و بلند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
شمخ. [ ش ُم ْ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شامخ. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شامخ شود.
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
بلند شدن. شامخ: بلند. جمع آن شامخات و شوامخ است . در زمین کوههای ثابت و بلند قرار دادیم و شما را اب شیرین نوشاندیم گویند «شمخ بانفه» بینی اش را بالا گرفت. این کنایه از تکبّر است. این کلمه یکبار بیشتر در قرآن نیست. مقام شامخ، حسب شامخ نیز گفته شده در زیارت وارث هست «اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فَی الْاَصْلابِ الشّامِخَةِ»
بلند شدن. شامخ: بلند. جمع آن شامخات و شوامخ است . در زمین کوههای ثابت و بلند قرار دادیم و شما را اب شیرین نوشاندیم گویند «شمخ بانفه» بینی اش را بالا گرفت. این کنایه از تکبّر است. این کلمه یکبار بیشتر در قرآن نیست. مقام شامخ، حسب شامخ نیز گفته شده در زیارت وارث هست «اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فَی الْاَصْلابِ الشّامِخَةِ»
wikialkb: ریشه_شمخ
پیشنهاد کاربران
شمخ به معنی سر رابالا گرفتن و سرفراز بودن است، مثل اینکه برای تعریف از کسی بگوییم مقام شامخ آقای فلانی.