شماله. [ ش َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) شمع خواه از موم باشد و یا از پیه. ( برهان ). شمع. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نوعی از برنج. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ). در فرهنگهای دسترس من جز یک شعر بسحاق شاهدی برای شماله نیست ، ولی در سروری ، شعوری و برهان به این کلمه معنی شمع نیز داده اند و گمان می کنم فرهنگ نویسی بار اول معنی شماله را ندانسته و آنرا صفت گونه برای برنج دانسته بمعنی شمع ( در همین شعر ). فرهنگ انجمن آرا با این که تذکر نداده گویا ملتفت این خطا بوده و معنی شمع را به شماله نداده است. ( یادداشت مؤلف ) : آن شمعها که در دل بسحاق برفروخت از رهگذار نور برنج شماله بود.
بسحاق اطعمه.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - شمع موم . ۲ - نوعی برنج.
فرهنگ معین
(شَ لَ ) (اِ. ) شمع .
فرهنگ عمید
۱. شمع، موم. ۲. نوعی برنج.
گویش مازنی
/shemaale/ مشعل چوبی
پیشنهاد کاربران
شمع سپندار
نه کسی و نه سگی همدم او بینج گَر بی ثَمر آنجا تنها چون دگر همکاران. تن او لخت و" شماله" در دست می رود، باز می آید، چه بس افتاده به بیم دودناکی به شب وحشت زا می کند هیکل او را ترسیم. ( تکه ای از شعر کار شب پا - نیما یوشیج )