شمار

/SomAr/

مترادف شمار: رقم، عدد، نمره، اندازه، حد، شماره، عداد، حساب، آمار، تعداد

معنی انگلیسی:
digit, age _, multitude, number, quantity, count thou, reckoning

لغت نامه دهخدا

شمار. [ ش ُ ] ( اِ ) حساب. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) :
چون شمار آید بی رنج بیک ساعت
بر تو بشمارد یک خانه پر از ارزن.
فرخی.
نی نی دروغ گفتم این چه شمار باشد
باری نبید خوردن کم از هزار باشد.
منوچهری.
خواجه بزرگ بوسهل را بخواند با نایبان دیوان عرض و شمارها بخواست از آن لشکر. ( تاریخ بیهقی ).
چون نکنم جان فدای آنکه به حشر
آسان گردد بدو شمار مرا.
ناصرخسرو.
بهره تو زین زمانه روزگذاری است
بس کن از او این قَدَر که با تو شمار است.
ناصرخسرو.
ای بار خدای خلق یکسر
با توست به روز حق شمارم.
ناصرخسرو.
فذلک شد شمار خدمت من
بر او از جملگی و کیج کیجی.
سوزنی.
حاصل عمر تو بود یک رقم کام
آن رقم از دفتر شمار تو کم شد.
خاقانی.
ماندم به شمار هجر و وصلت
تا زین دو مرا کدام سوری است.
خاقانی.
مرا در دل ز خسرو صد غبار است
ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است.
نظامی.
یاران بشمار پیش بودند
وایشان به شمار خویش بودند.
نظامی.
به قطره قطره حرامت عذیب خواهد بود
به ذره ذره حلالت شمار خواهد بود.
سعدی.
آخر این آمدن به کاری بود
وز برای چنین شماری بود.
اوحدی.
- امثال :
شمارخانه با بازار راست نیاید. ( یادداشت مؤلف ) :
هرکه او دارد شمار خانه با بازار راست
چون به بازار اندر آید خویشتن رسوا کند.
منوچهری.
- با کسی شمار داشتن ؛ محاسبه و پرسش و حساب داشتن :
دل بردی و تن زدی همان بود
من با تو بسی شمار دارم.
سعدی.
- شمار آوردن ( اندرآوردن ) ؛ احتساب. ( از المصادر زوزنی ). شمردن. شمار کردن. حساب کردن :
گر از کیقباد اندر آری شمار
بر این تخمه بر سالیان شد هزار.
فردوسی.
- شمار بسر شدن ؛ پایان یافتن حساب. تمام شدن حساب :
بوسه یک مهه گرد آمده بودم بر دوست
نیمه ای داد و همی خواهم یک نیم دگر
نیم دیگر به تفاریق همی خواهم خواست
تا شمارم نشود یکسره با دوست بسر.
فرخی.
- شمار چیزی از چیزی آمدن ؛ بدست آمدن حساب چیزی : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شماره، عدد، حساب، حدواندازه، نمره
( اسم ) ۱ - حساب . ۲ - حد اندازه . ۳ - عدد . ۴ - نمره . یا دانش ( علم ) شمار . علم حساب . یا شمار ... در ردیف در زمره . یا روز علم . روز رستخیز قیامت . یا بشمار آوردن . به حساب آوردن احتساب . یا به علم رفتن . به حساب آمدن محسوب شدن . یا شمار باریک کردن . مناقشه.
نام درختی است کوتاه و بسیار سخت که پیشه وران از آن دسته افزار و دست افزار سازند یا انیسون .

فرهنگ معین

(شُ ) [ په . ] (اِ. )۱ - حساب . ۲ - حد، اندازه . ۳ - عدد. ۴ - نمره .

فرهنگ عمید

۱. عدد.
۲. حساب.
۳. نمره.
۴. حد و اندازه.

فرهنگستان زبان و ادب

{count} [فیزیک] تعداد کل رویدادهای یونشی ثبت شده در بازۀ زمانی معین در آشکارساز هسته ای
{edition, tirage (fr. )} [عمومی] تعداد نسخه های یک متن چاپی در هر نوبت چاپ

واژه نامه بختیاریکا

بِیلِه

جدول کلمات

رقم

مترادف ها

count (اسم)
کنت، شمار

unit (اسم)
عده، شمار، یکه، واحد، یک، یک دستگاه، یگان، عدد فردی

فارسی به عربی

احصاء

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه شمار
معادل ابجد 541
تعداد حروف 4
تلفظ šo ( e ) mār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: šomār] ‹شماره›
مختصات ( شُ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی SomAr
...
[مشاهده متن کامل]

الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

شمارشمارشمارشمار
چیز مهمی که امروز فهمیدم این است که کَ لی که معنای کچلی میدهد با واژه دَکِلِستِن مازندرانی یکی می باشد و به معنای ریختن و ریخته شده میباشد پس ک َ ل شدن همان ریخته شده است و در کلانتر هم به دلیل اینکه در قدیم همانطور که دوستان گفتند قلندران = calander صورت خودرا میتراشیدند به آنها اطلاق شد , کِل به چم جا و خانه و در کِرک کِلی مازندرانی ( خانه مرغ ) کِلی او / کیله او ( خانه آب = جوی ) و . . . دیده شده
...
[مشاهده متن کامل]

از اینرو میتوان فهمید کال به چم خشکی که در میانکاله آنرا داریم از فعل دکلستن آمده و کال تغییر یافته کَ ل است و به میوه های نرسیده و خشک کال و به ادم های کچل ک َل گفتند . همچنین در زبان مازندرانی به اصلا و هیچ ( تمامیت در چیزی ) دَ کال میگویند و باز نشان از این دارد برای اشاره به تمامیت چیزی از ک ُ ل / ک َ ل یا کلاً استفاده میشده . پس یکی دیگر از مشتقات آن بطور کل و کامل است.
پس داریم
کِ ل / ک ِ لی / کیله = خانه ( جایی که خشک باشد )
ک َ ل / کال = خشک و ریخته شده ( کلانتر = قلندر = کامل خشک و ریخته شده => اشاره به بی مویی و تاس بودن زیاد آنان )
کُ ل = بطور کل و کامل ( تماما )
کال = در جایی دیگر از این خشک بودن = کال برای شمارش نیز بهره شد ( چند کال گردو = چند عدد گردو ) همچنین در زبان لاتین نیز برای شمارش از واژه calculator بهره میشود که باز نشان از این دارد قلندران = کالندران = کلانتران کارشان ستاره شناسی و حساب رسی بوده / اصطلاح اینکه میگویند با من خشکه حساب کن هم بسیار شکآور به اسن است که خشکه همان کال میشود پس => با من نقداً و شمرده حساب کردن هم از همینجا آمده
واژه دکال دقیقا زمانی در زبان مازندرانی بکار میرود که بخواهیم در پاسخ به ادعاهای یک فرد بگویم تازه تو هم مثلا ادم شدی و . . . ( یعنی بحساب آوردن ملاک بوده ) پس کال و دکال یعنی حساب آوردن و دکال یعنی تو را هم بحساب می آیی؟؟ همچنین دکال میتواند از دک کال آمده باشد یعنی ادعای حساب شدن را داشتن که باز هم سخن بنده را تایید میکند ( دک و پوز = ادعا ) خود دک با داک / دکان و . . همریشه است یعنی جلو آمده و در داکی =docky یعنی منقار جلو آمده دوک نیز در زبان مازندرانی یعنی جلو آمده ( دوک سوال = به کسی که پیشانی اَش جلو آمده باشد گفته میشود )
آیا واژه call یعنی فراخواندن نمیتواند رپتی به این داشته باشد؟؟؟ فراخواندن جهت شمارش و حساب آوری بوده پس آیا نمیتوان فهمید call لاتین همان کال ایرانیست اما با کاربردی دگردیس شده؟؟

این نوشته نیاز به فرساخت ( تکمیل ) دارد
شمایل / شمردن و شماریدن / شمارش / شم ( بویایی / حدس ) / شمشاد / شمشیر / شمال از شمار کلملاتی هستند که با شم شروع میشوند.
شمال را برخی در خراسان باد میشناسند ؛ پس اینجا ما به باد رسیدیم
...
[مشاهده متن کامل]

شمایل را در ایرانی چهره و صورت و ظاهر میشناسیم ؛ در زبان لاتین ما واژه شِما ( schema ) شماتیک ( schematic ) را داریم که بصورت ضمنی به طرح و شکل و . . . اشاره دارند اما گویا بهتر است بگویم به باد و خیال / هوا ( آرزو و فکر ) و . . . اشاره دارند ( هوا یعنی فکر و خیال و برابر هیوا در زبان کردی به معنای آرزو ؛ به هوای تو = به خیال و فکر تو )
شمّه = بویایی و حدس و خیال ( خود بو نزدیکی ریشه ای با باد ( باشد که همان طلب بودن است یا یجورایی همان هوا ) دارد ؛
شمردن / شماریدن = با توجه به گفته های بالا شمردن و شماریدن رپتی به تعداد / رقم ندارد بلکه با تصور کردن / خیال و ذهن سازی / محاسبه / حساب و . . . ارتباط پیدا میکند از اینرو شمردن را نوعی حساب کردن نامیدند در صورتی که همان فکر کردن و متصور شدن منظور بوده ( همان شماتیک لاتین ؛ یعنی تصویر فکری و خیالی یا تصویر اولیه ؛ جالب اینکه در زباتن های لاتین تصویر شماتیک را تصویر سازی و مدل سازی فکری و ذهنی ( لاجیکال = منطقی ) مینامند )
شمشاد = با توجه به گفته های بالا شمشاد یعنی بو / ذهن و خیال / صورت شاد داشتن
شمشیر = بو / باد ( باشد ) / خیال و ذهن / تصویر شیر = شیر بودن و شجاع بودن
شمارش = به تصویر / ذهن و خیال و فکر آوردن = حساب فکری

بر پایه واژه نامه ONLINE ETYMOLOGY ریشه re در زبان های هندواروپایی به چم شمارش به کار می رفته است. در این واژه نیز گمان می کنم آر از این ریشه آمده است.
شمار در پارسی میانه به شیوه اُشمار نوشته می شد.
همانند سپاس که در پارسی کهن و میانه به شیوه اِسپاس نوشته می شد.
osmar شده است somar
espas شده است sepas
شمار کرد :شمارش کرد
شمار
شمار یک واژه پارسی کهن است.
واژگان کهن پارسی و واژگان سره پارسی از دو سو خوانده میشوند.
شمار 🔄 رامش
از درست شمار گرفتن ما به رامش میرسیم.
شمار
شمار از دو واژه ساخته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

۱: شه
۲: مار
شمار = شه مار ( شاه مار )
شه = خوب
مار = ریسمان
مار هم یک واژه کهن پارسی است وز دو سو خوانده میشود.
مار 🔄 رام
رام نام اصلی و درست خداوند است.
رام الله = رام ، الله
نام: رام
لقب: الله
رام = رام کننده
الله = بیمانند، بیهمتا
رام الله = رام کننده بی مانند ( جبار ) .
شمار را آدمی از مار آموخته است.
مار گنج را خوش دارد و گرد نموده وز آن نگهداری میکند.
واژه شمار ساخت ( شاه جمشید پیغمبر ) میباشد.
شمار از سنگ گرفته شده است.
شمار/شهمار/شاه مار = جیل، تسبیح
تسبیح = نخستین دستگاه شمار و یا ماشین حساب.
سیمرغ = پر
پر = نی/قلم
مار = کیمیا/شمار

رقم، عدد، نمره، اندازه، حد، شماره، عداد، حساب، آمار، تعداد، مر
شمار:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " شمار" می نویسد : ( ( شمار در پهلوی در ریخت اُشمار ōšmār بوده است. که در اشمارگ ōšmārag ( =شماره ) بکار رفته است. ) )
( ( نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 197 )

در شمار کشیدن: بازجویی کردن و موردِ مواخذه قرار دادن
( ( هر چه نز راهِ دین خوری و بری
در شمارت کشند روز شمار ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۸۱. )
شمارِ هفت از پنج ندانستن: کنایه است از حساب ندانستن و نادان و ناآگاه بودن.
تو دهی بی میانجی آنرا گنج
که نداند شمار هفت از پنج
هفت پیکر نظامی، تص دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷، ص۳۷۷.
مر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس