شم

/Samm/

مترادف شم: بویایی، بوییدن، مشام، بو، رایحه، ادراک، بینش

برابر پارسی: بوی، بوی بردن، دریابی

معنی انگلیسی:
acumen, instinct, intuition

لغت نامه دهخدا

شم. [ش َ ] ( اِ ) خوف. ترس. بیم. || دُم. ذنب. دنبال. || فریب. مکر. حیله. نیرنگ. دغا. || دوری. ( ناظم الاطباء ). نفرت و دوری. ( فرهنگ جهانگیری ). || مسافت. || کاروانسرا. خانه ای که در آن از مسافران پذیرایی می کنند. ( ناظم الاطباء ). || خانه زیرزمینی. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). || جای باش ستور.( ناظم الاطباء ). || ناخن. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
چون شاه بگیرد به کف اندر شمشیر
از بیم بیفکند ز کفها شم شیر.
عسجدی.
|| ( اِمص ) آشفته شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). آشفتگی. || فرار. گریز. هزیمت. ( از ناظم الاطباء ). رمیده شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). رمیدگی. || ( ص ) شمیده. ترسیده. هراسیده. || آشفته. سرگشته. پریشان. حیران و همیشه به طور ترکیب استعمال میشود. ( ناظم الاطباء ).

شم. [ ش ُ ] ( اِ ) چاروق و پای افزاری که زیر آن از چرم و بالای آن از ریسمان بود. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) :
که را بنده کو بار مردم کشد
گهی شم کشد گه بریشم کشد.
نظامی.

شم. [ ش ُ ]( ص ) مخفف شوم. شوم. بدیمن. منحوس. ( ناظم الاطباء ).

شم. [ ش َم م ] ( ع اِمص ، اِ ) حس بینی که درک بویها بدان است. ( از اقرب الموارد ). یکی از حواس پنجگانه که عمل درک بوها از آن صادر میشود. ( ناظم الاطباء ). حس شامه و آن در فارسی غالباً به تخفیف میم تلفظ شود مگر در حال اضافه ، مانند شر و سل و بر و جز آن. ( یادداشت مؤلف ) :
گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست
گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع با بصر.
ناصرخسرو.
ورنه مشک و پشک پیش اخشمی
هر دو یکسان است چون نبود شمی.
مولوی.
|| ادراک. اندریافت : «فلان شم سیاسی دارد». ( فرهنگ فارسی معین ).
- شم قضائی و یا سیاسی و غیره داشتن ؛ در امور قضائی و سیاسی سخت متبحر و صاحبنظر بودن. درک رموز و دقایق و نکات پیچیده آن امور کردن. ( یادداشت مؤلف ).
|| بو. بوی. بوی خوش. رایحه. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت مؤلف ) :
رنگ ِ رخ لاله را از نَد وعود است خال
شمعِ گل زرد را از می و مشک است شم.
منوچهری.
مه و مشکند مهان کهتر چیست
که نه از مه ضو و نز مشک شم است.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ناخن، خاخن دست وپا، بوییدن، بوی کردن
۱ - ( مصدر ) بوییدن بوی کردن . ۲ - ( اسم ) یکی از حواس ظاهره که وظیفه آن آن درک بویهاست . ۳ - بو بوی رایحه . ۴ - ادراک اندر یافت : فلان شم سیاسی دارد .
جمع اسم و شمائ

فرهنگ معین

(شَ ) (مص ل . ) ۱ - رمیدن . ۲ - آشفته شدن .
(شَ مّ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) بوییدن . ۲ - (اِ. ) یکی از حواس پنجگانه که وظیفه اش درک بوی هاست . ۳ - بو. ۴ - ادراک .
( ~ . ) (اِ. ) چارق .
(شَ ) (اِ. ) ناخن .

فرهنگ عمید

= شمیدن۱
ناخن: چون شاه بگیرد به کف خود شمشیر / از بیم بیفکند ز کف ها شم شیر (عسجدی: مجمع الفرس: شَم ).
۱. [مجاز] استعداد و توانایی درک و فهم در زمینۀ خاصی بدون یادگیری.
۲. حس بویایی، شامه.
۳. (بن مضارعِ شمیدن ) = شمیدن۲
۴. [قدیمی] رایحه، بو.
کفش چرمی ساده که با نخ یا تسمه های باریک به پا بسته می شود، چارق.

گویش مازنی

/sham/ سنبله ی درخت گردو و توسکا به هنگام رویش برگ های بهاری & شمغ - ستونی که مانع ریزش ساختمان شود – اصطلاحی در بنایی است ۳دره & شام

واژه نامه بختیاریکا

( شُم ) شام؛ موعد بعد از غروب
( شُم ) شخم

پیشنهاد کاربران

" شَم، شامه" به چمِ " دریابی، دریافت، ادراک" برآمده از واژگانِ آریایی است.
1 - واژه یِ " نی - شَم" در زبانِ خویشاوندِ سانسکریت به چمِ "دریافت یا درک کردن بوسیله حواس، شنیدن، فراگرفتن، آموختن" بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - "نی شَمیَ" به چمِ " شنیدن، خبردارشدن، توجه و ملاحظه با دقت"
3 - " نی شَمَیَ، نی شَمَنَ" به چمِ " درک، دریافت، مشاهده، دیدن، ملاحظه، نایل شدن، آموختن"
4 - "نی شامَ" به چمِ "ملاحظه، توجه با دقت"
( نیاز به یادآوری است که پیشوندِ " نی" در زبانهایِ اوستایی - سانسکریت - پهلوی به دیسه یِ " نِ" در زبانِ پارسیِ کُنونی در آمده است: بمانندِ " نِشستَن، نِمودن، نِهشتن، نِوردیدن و . . . ". )
5 - واژه یِ ( شَامَیاتِ ) به چمِ " دیدن، نگاه کردن، جُستَن و بازرسی کردن" بوده است.
پَسگَشت ( reference ) :
در رویبرَگِ 487 از نبیگِ " فرهنگِ سَنسکریت - فارسی" پوشینه دوم امده است:

شم
شم یک واژه ارامی است که در عربی اسم شده است. این واژه هزاورش نام در نوشتار زبان پهلوی که بسیار به کار گرفته شده است.
تبلیغ شورت

واکنون که خوانده ای تو و لبیک گفته ای
بر کار خود چو مرد پشیمان چرا شمی؟
سپاه جاودان از تو رمیده
نگار چینیان از تو شمیده.
( ویس و رامین ) .
اگر شمیده بود عقل خصم او نشگفت
بلی شمیده بود عقل در دماغ سقیم.
...
[مشاهده متن کامل]

ابوالفرج رونی.
خرد جز در دماغ او شمیده
سخن جز در دعای او مزور.
انوری.
شمیده من در آن میان بادیه
ز سهم دیو و بانگ های های او.
منوچهری.
ملک سپاه به راهی بردکه دیو در آن
شمیده گردد و گمراه و عاجز و مضطر.
فرخی.
ور گشت شمیده گلبن زرد
داده ست به سیب گونه و شم.
ناصرخسرو:
ز غمزه ٔ تو مبادم امان چو جان اثیر
اگر چو چشم تو بی چشم تو شمیده ایم.
شبهای تیره را به سر آورده ام چو شمع
زآن همچو شمع زار و نزار و شمیده ام.
سیف اسفرنگ.
دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید
شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر.
عنصری.
شمیده دل همی گشت اندر آن باغ
زبانش ویس گو و دل پر از داغ.
( ویس و رامین ) .
دوست گرامی فرنود و بهنود واژه ساختگی اذرکیوان است و درپارسی نیامده - خشنود داریم و نه خوش نود - کمی درباره پیشینه خش که در اروپا ایکس نوشته میشود بخوانید -

《 پارسی را پاس بِداریم 》
شَم
روشَنگَری دَر باره یِ واژه های آمیزه ایِ :
خوشنود : خوش - نود
بِهنود: بِه - نود
فَرنود: فَر - نود
تَکواژِ خوش ، پیش وَند مانَندِ بِه - وَ پیش وَندِ فَر - شِناخته شُده اَند وَلی آن چه ناشِناخته اَست سِتاکِ" نود" می باشَد که به مینه یِ هَسته ، ذات ( زات ) ، گوهَر ( جوهَر )
...
[مشاهده متن کامل]

یا تُخمه یِ کَسی یا چیزی ست که با واژه هایِ اِنگِلیسیِ nuclear وَ nut وَ nature وَ nation ، نوک پارسی وَ ناس اَرَبی هَم ریشه اَست .
نوک دَر پارسی : چون سَرِ هَر چیزی گِرد مانَند اَست به آن نوک می گویَند.
nuclear : nuc - lear = هَسته ای
nut = جوز ، میوه های دانه ای شِکل و دارایِ پوستِ سَخت
nature : nat - ure = طَبیَعَت / پَرهام که هسته یِ نُخُستینِ زِندِگی اَز آن اَست.
nation : nat - ion = ناس ، مَردُمان که هَستی مادی شان اَز تُخمه آغاز می گَردَد.
خوشنود/ خُشنود به مینه یِ راضی دَر اَرَبی ست .
بِهنود = بِهزات / بِهزاد
فَرنود = بَرابَر نَهادی بَرای دَلیلِ اَرَبی ، این گونه می تَوان این واژه را دَریافت : نودی اینکه بُرهانی بی چون و چِرا مانَندِ روز روشَن، نِژاده یا اَصیل به مانَندِ نود یا تُخمه یا هَسته یِ چیزی ، به اَرَبی دالّی یا دَلیلی یا اِستِدلالی بَرای پابَرجایی یا پِی ایستاند ( اِثبات ) پیش آوَردَن ( فَر/ فَرا = پیش )

دوستی که گفتند بوی میشنوم - برادر نخست باید بدانید که شنودن از کجا امده شنودن واژه ای پارسی است و ان از خشنود است و در پارسی باستانی واجی بوده میان خ وش امروز در پاره ای واژگان انرا با دو واج خ و ش در پاره ای واژگان میگوییم و در پاره ای تنها به یکی از انان بسنده می کنیم چون سیاوخش در واژگان خشنود و شنود و خنیده به هر سه گونه ان را می بینیم -
...
[مشاهده متن کامل]

چرا که همچنان که آسایش، آسودن بوده هنایش هم از هنودن هنای - است.
خشنویتن بوده = خشناتای = هشنودن - هنودن
خوش نهاده
پسندیده سندیدن و خرسندیدن
گویی خنیا و خنیدن
همه دشت از آوازشان می خنید
همی رفت تا شهر پیران رسید.
فردوسی.
ز شیران توران خنیده تویی
جهان جوی و هم رزم دیده تویی
( فردوسی۴: ۴۰۸ )
، از این آشناروی تو داستان
خنیده نیامد بر راستان
( نظامی۵: ۷۶۲ ) .
خنیده به کلک و ستوده به تیر
بدین گنج بخش و بدان شهر گیر
اسدی
گویا شم بچم شومی و پشیمانی است و پد شمان و به شیمان است
یک رش هنوز بر نشدستی نه یک به دست
پنجاه سال شد که در این سبز پشکمی
درویش رفت خسرو و جمشید از این جهان
درویش رفت خواهی اگر خسرو و جمی
رفتند همرهان و تو بیچاره روز روز
ناکام و کام از پس ایشان همی چمی
واکنون که خوانده ای تو و لبیک گفته ای
بر کار خود چو مرد پشیمان چرا شمی؟

بینش و ادراک
مثال: شم اقتصادی = بینش اقتصادی / ادراک اقتصادی
به طور عمیق چیزی رو فهمیدن
شَم
این واژه ای آریایی یا هندو اروپایی است .
همان گونه که شنیده ایم و می دانیم در پارسی می گوییم من بو را می شنوم یا بو را شنیدم .
در زبان آلمانی واژه Schnupfen گونه ای گرفتگی بینی به هنگام سرماخوردگی است و در زبان سمنانی اَتسه یا عَطسه را اِشنَفه می گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

پس شنیدن به مینه بوییدن است و آنچه در پارسی بایستی گفته میشد : گوشیدن است ، آن گونه که خوب گوش کردن در پارسی کهن نِگوشیدن بوده که پسان تر ها به شکل نیوشیدن درآمده که همین نیوش در زبان انگلیسی news به مینه ء خَبَر و گَزارش به کار میرود.
روشن میشود که ریشه و ستاک کارواژه ء شنیدن : شِن می باشد که به اَرَبی درآمده و شکل و چهر : شَم را پیدا کرده و وات "ن" به " م" دگریده شده همان گونه که ما انبار می نویسیم و امبار می گوییم ، پس آشکار است که این دو وات گاهی به هم آلیده ( تبدیل ) می گردند.

( مصدر شَمَّ ) إدراکُ الرَّوائح بحِسِّ الأنف
بویایی
بو کرد، بو کردن، استشمام،
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس