شلماب

لغت نامه دهخدا

شلماب. [ ش َ ل َ / ل ْ ] ( اِ مرکب ) شلمابه. آب شلغم. شلغماب. ( یادداشت مؤلف ) :
خر مرکوب لوطیان قدیم
بی جو و جفر و جوبه و شلماب.
سوزنی.
رجوع به شلمابه شود. || آبجو. ماءالشعیر. || نان سوده جوشانیده با کمی آب و شکر و یا عسل. ( ناظم الاطباء ). ظاهراً نوعی مسکر مانند فقاع که از گندم کنند و از لغت نامه ها فوت شده است. ( یادداشت مؤلف ) : از جو فقاع کنندو از گندم شلماب و بجشگان بیشتر بنکوهیده اند این هردو را و گفته اند سودا کند. ( هدایةالمتعلمین اخوینی ). شلماب که از نان کنند اگر شور باشد تشنگی آرد و عادت چنین رفته است که نمک او بسیار کنند تا زود تباه نشود و لختی نفخ آرد و اندر فصل گرما حرارت را نیک بنشاند و محروران را سود دارد و مرطوب را وجعالمفاصل و ضعیفی عصب آرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سفید و ترشی چوشلماب کهنه
ولی چون فقع کوزه سرد و گرانی.
سراج الدین قمری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آب شلغم . ۲ - شلغم در آب جوشانیده .

فرهنگ عمید

آب شلغم جوشانده، شلم آب، آب شلغم.

پیشنهاد کاربران

بپرس