شلل

لغت نامه دهخدا

شلل. [ ش َ ل َ ] ( ع مص ) مصدر بمعنی شَل . ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شل شود. || مثل ، در دعا گویند: لا شلل و لا شلال ؛ یعنی تباه مباد دست تو. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). رجوع به شلال شود. || درباره کسی که خوش تیر اندازد و خوب نیزه زند، گویند: لا شللاً و لا عمی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

شلل. [ ش َ ل َ ] ( ع اِ ) داغ جامه که به شستن نرود. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). || ( اِمص ) راندگی. اسم است شل را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خشکی دست و تباهی آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

شلل. [ ش ُ ل َ / ل ُ ] ( ع ص ) مرد شتاب و سبک درحاجت و نیکوصحبت خوش ذات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شلشل شود.

فرهنگ فارسی

مرد شتاب و سبک در حاجت و نیکو صحبت و خوش ذات .

واژه نامه بختیاریکا

( شَلَل ) بِه شَلَل

پیشنهاد کاربران

بپرس