ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت به دست آن جلب کس فروش شنگ.
سوزنی.
آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش کنده و شلف آرزو برند و خرانبار.
سوزنی.
|| مصاحب بد و اوباش. ( ناظم الاطباء ).شلف. [ ش َ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است نزدیک تعز که تختگاه یمن است و در آن ده مسجدی است قدیم بنا کرده نبی ( ص ). ( منتهی الارب ).