شلخ

لغت نامه دهخدا

شلخ. [ ش َ ] ( ع اِ ) اصل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رگ و ریشه. ( از اقرب الموارد ). || نسل و فرزند مرد و نطفه آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || شرم زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || زیبایی مرد. ( از اقرب الموارد ).

شلخ. [ ش َ ] ( ع مص ) پاره کردن چیزی به شمشیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

شلخ. [ ] ( اِ ) یا شلج. تخم انجبار است. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( فهرست مخزن الادویه ). رجوع به انجبار شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس