در جفا ابروی شوخ تو به عالم طاق است
شیوه تو همه جور و ستم و شلتاق است.
میرنجات ( از آنندراج ).
|| تهمت. || نزاع شرعی. || همهمه. غوغا. ( ناظم الاطباء ) : از خطای عارضش هر روز حکمی میرسد
دوستی با ترکمانان مایه شلتاق شد.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
|| اجحاف کردن. زور گفتن با چرب زبانی و حقه بازی. سر کسی را کلاه گذاشتن و در معامله چیزی را به او قالب کردن. ( فرهنگ لغات عامیانه ). اجحاف. ( ناظم الاطباء ). جبر کردن بر کسی. ( آنندراج ). تعدی. تجاوز. ( فرهنگ فارسی معین ).زیاده روی. زیاده بردن سهم نه بوجه و این بیشتر در خوردنیها و چیزهای کم قیمت مستعمل است. زیاده بری. بردن بیش از حق خویش. اشتلم درربودن مال دیگران. زیاده از حق خود بمزاح و حیله های روشن بردن. ( یادداشت مؤلف ).- شلتاقات ؛ ج ِ شلتاق : و تمام طوائف انسانی را از تکالیف دیوان معاف دانسته به اخراجات و شلتاقات کسی را نیازارند. ( حبیب السیر ).
- شلتاق کردن ؛ اجحاف کردن. زورگویی :
اگرز طرف به تنبان دلم نهد شاید
ز بس که ترک نگاهش به من کند شلتاق.
ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).
ز ناله ٔدل مظلوم بر تو میلرزم که ترک چشم تو بسیار میکند شلتاق.
ملا شانی تکلو ( از آنندراج ).
|| ( ص ) شرور. غوغا. بهانه گیر. مردم آزار : ندارم غیر نقد دل به کف چیزی خداحافظ
دچارم با دغلبازی حریف آزار شلتاقی.
ارادت خان واضح ( از آنندراج ).