شقری

لغت نامه دهخدا

شقری. [ ش ِ را ] ( ع اِ ) نوعی از خرمای نیکو و اعلا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

شقری. [ ش ُ ری ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به شقرةبن نکرةبن لکیزبن افصی بن عبدالقیس که قبیله ای از آنان هست. ( از لباب الانساب ). منسوب به شقرة که نام پدر قبیله است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

شقری. [ ش َ ری ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به شقرةبن الحارث بن تهم که نام اصلی او معاویه است. || منسوب است به شقرةبن نبت بن ادد. ( از لباب الانساب ).

شقری. [ ش َ ری ی ] ( اِخ ) ابوبکر مطرف بن معقل شقری تمیمی. از ابن سیرین و حسن و شعبی روایت کرد، و نضربن شمیل و ابوداود طیالسی و جز وی از او روایت دارند. اخبار او موثق است. ( از لباب الانساب ).

فرهنگ فارسی

منسوب است به شقره بن نبت بن ادد .

پیشنهاد کاربران

بپرس