شقرت
لغت نامه دهخدا
شقرة. [ ش َ ق ِ رَ ] ( ع اِ ) زنجفر. سنجرف. ( نشوءاللغة ص 94 ) ( مخزن الادویه ). شنجرف. ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). شنگرف. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). زنجفر. ج ، شَقِرات. ( اقرب الموارد ). || واحد شقر، یعنی یک لاله و یک شقایق. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گیاهی است سرخ رنگ. ( منتهی الارب ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
شقرة.[ ش ُ رَ ] ( ع مص ) مصدر بمعنی شَقَر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شقر شود.
شقرة. [ ش ُ رَ ] ( ع اِ ) سرخی سپیدی آمیخته.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رنگی است. زردی مایل به اندک سرخی باشد، و در بحر الجواهر نوشته که رنگی است میان سرخی و زردی و در منتخب نوشته که سرخی با سیاهی آمیخته. ( آنندراج ) ( از غیاث ).سرخی که بر مردم بود. ( مهذب الاسماء ) : و هی [ ای السلت ] اشد شقرة من الحنطة و اقرب الحمرة. ( تذکره ابن بیطار ). || سرخی خالص در اسب. ( ناظم الاطباء ) ( از مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ).
شقرة. [ ش ُ ق ُ رَ ] ( اِخ ) لنگرگاهی است به دریای یمن میان احور و ابین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید