شقر
لغت نامه دهخدا
شقر. [ ش ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شَقْراء و اَشْقَر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اشقر و شقراء شود.
شقر. [ ش َ ق َ ] ( ع مص ) سرخ و سپید شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
شقر.[ ش َ ق ِ ] ( ع اِ ) لاله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). لاله و شقایق. ج ، شُقْران ، شُقّار، شُقاری ̍، شَقاری ̍. ( از ناظم الاطباء ). شقایق است. ( تحفه حکیم مؤمن ). شقایق نعمان است. ( از اقرب الموارد ) ( از مخزن الادویه ). لاله کوهی. ( غیاث ). شقایق. لاله. ( بحر الجواهر ) ( از ذخیره خوارزمشاهی ). لاله ، و به عربی شقائق النعمان خوانند. ( از برهان ). || گیاه دیگری است سرخرنگ. ( آنندراج ). || شنگرف. ( بحر الجواهر ).
شقر. [ ش ُ ق َ ] ( ع اِ ) خروس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || دروغ. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ).
شقر. [ ش َ ] ( اِخ ) جزیره ای است به اندلس.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). نام جزیره ای است در مشرق اندلس که از باصفاترین نقاط جهان است و کثرت آب و انبوه درختان آنجا را هیچ جا ندارد. ( از معجم البلدان ). و رجوع به حلل السندسیة ص 76 شود.
شقر. [ ش ِ ] ( اِخ ) شقرا. نام رودی به اسپانیا که شهر لارده بر ساحل آن است. ( دمشقی ) ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
شَقر در تاریخ بیهقی به معنی اندوه بدل نشسته ، آزردگی و کدورت و در اقرب الموارد چیزهایی که بدل بچسبد و از آن جدا نشود.
"گفت ای سبحان الله این مقدار شَقر را چه در دل باید داشت. "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۵.
"گفت ای سبحان الله این مقدار شَقر را چه در دل باید داشت. "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۵.