شفک

لغت نامه دهخدا

شفک. [ ش َ ف َ ] ( ص ) کهنه و فرسوده و ازهم رفته. ( ناظم الاطباء ). خَلَق. فرسوده. حقیر. ( لغت فرس اسدی ). شفر بود یعنی نابکار و خَلَق شده. ( فرهنگ اوبهی ). || نادان و ابله و جلف. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) :
پنداشت همی حاسد کاو بازنیاید
بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید.
رودکی ( از انجمن آرا ).
|| بی مایه. ( فرهنگ فارسی معین ). بی هنر. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - نادان ابله . ۲ - بی هنر بی مایه . ۳ - کهنه فرسوده .

فرهنگ معین

(شُ فَ ) (ص . ) ۱ - ابله ، نادان . ۲ - بی - هنر، جلف . ۳ - فرسوده .

فرهنگ عمید

۱. بی هنر.
۲. نادان، ابله: پنداشت همی حاسد کاو باز نیاید / بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید (رودکی: ۵۰۰ ).
۳. جلف.

پیشنهاد کاربران

بپرس