شفاء یافتن

مترادف ها

recover (فعل)
بهبودی یافتن، دریافت کردن، شفاء یافتن، بهوش امدن، بهبود یافتن، دوباره بدست اوردن، ترمیم شدن، باز یافتن

recuperate (فعل)
بهبودی یافتن، شفاء یافتن، نیروی تازه یافتن

come round (فعل)
شفاء یافتن، بهوش امدن، بازگشتن و بحال اول رسیدن

convalesce (فعل)
بهبودی یافتن، شفاء یافتن، بهگرا شدن، دوره نقاهت را گذراندن

get better (فعل)
شفاء یافتن

پیشنهاد کاربران

برخاستن از بیماری ؛ شفا یافتن. خوب شدن. به شدن از بیماری. ( یادداشت مؤلف ) :
تا میر ببلخ آمد با آلت و عدت
بیمار شده ملکت برخاست زبیماری.
منوچهری.

بپرس