شفا یافتن. [ ش ِ / ش َ ت َ ] ( مص مرکب ) خوب شدن.بِه ْ شدن. ابلال. بلول. ابتلال. تبلل. استبلال. بِه ْ شدن از بیماری. صحت یافتن. بهبود یافتن. تندرست شدن. ( یادداشت مؤلف ). استشفاء. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). اشتفاء. ( منتهی الارب ). بهبود یافتن ( ازمرض ). معالجه شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : دم عیسوی جوی کآسیب جان را ز داروی ترسا شفایی نیابی.
خاقانی.
که به دعای عابد خواهرشان شفا یافته. ( گلستان ). آورده اند که در همان هفته شفا یافت. ( گلستان ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) بهبود یافتن از مرض معالجه شدن .
فارسی به عربی
انتهی
پیشنهاد کاربران
برخاستن از بیماری ؛ شفا یافتن. خوب شدن. به شدن از بیماری. ( یادداشت مؤلف ) : تا میر ببلخ آمد با آلت و عدت بیمار شده ملکت برخاست زبیماری. منوچهری.
کفن پاره کردن ؛دریدن کفن. ( فرهنگ فارسی معین ) . شفا یافتن از بیماری و ضعف و نجات یافتن از آفت و مهلکه. ( غیاث ) . از بلای عظیمی بدر جستن یا از بیماری. ( آنندراج ) . از بلای بزرگی یا بیماری جستن. ( فرهنگ فارسی معین ) : ... [مشاهده متن کامل]
می توانم که علاج دل صد پاره کنم چاره ٔ مرض بسازم کفنی پاره کنم. نادم گیلانی ( از آنندراج ) .