شغه. [ ش َ غ َ / غ ِ ] ( اِ ) شاخه درخت. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). و رجوع به شغ شود. || قرن و شاخ جانوران. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). || پینه و ستبری که در دست و پا از کار کردن و راه رفتن بسیار بهم رسد. ( ازناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از لغت فرس اسدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ). به همان معانی است که در شغر مرقوم شده ، و این اصح است از آن. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). شوغ. شغر. شوخ. میخچه. ( یادداشت مؤلف ) : همی دوم به جهان اندر از پی روزی دو پای پرشغه و مانده ، با دل بریان.
عسجدی ( از انجمن آرا ).
و رجوع به شوغ و شوخ و شغر شود. || آبله ای که در دست و پا از کار فرمودن و راه رفتن پدید آید. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به شغیدن و شغه بستن شود.
فرهنگ فارسی
شاخه درخت یا قرن و شاخ جانوران
فرهنگ عمید
۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا می شود. ۲. پینه و آبله که به سبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد می شود: همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی: مجمع الفرس: شغه ).
گویش مازنی
/shaghghe/ گردویی بزرگ و سنگین که از آن به عنوان تیله در بازی استفاده کنند