شغب. [ ش َ /ش َ غ َ ] ( ع اِمص ) تباهی. || فتنه. ( ناظم الاطباء ). || گستاخی. ( ناظم الاطباء ). || تهییج مردم به فتنه و شر، چنانکه سپاهیان رابه انقلاب و قیام. ( از اقرب الموارد ). || نزاع و خصومت. || شکایت. ( ناظم الاطباء ).
- ذات شغب ؛ زنی که امتناع کند مر مهربانیهای شوهر خود را. ( ناظم الاطباء ).
- || زنی که در وقت آبستنی میل به هر چیز از مأکولات نماید. ( ناظم الاطباء ).
شغب. [ ش َ ] ( ع مص ) انحراف ورزیدن از راه و میل کردن از آن. ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). میل وانحراف ورزیدن از راه. ( منتهی الارب ) . میل کردن از راه. ( از اقرب الموارد ).
شغب. [ ش َ / ش َ غ ِ ] ( ع ص ) فتنه انگیز. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
شغب. [ ش ِ غ َب ب ] ( ع ص ) شغب [ ش َ / ش َ غ ِ ]. شَغّاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شغاب شود.
شغب. [ ش َ غ َ ] ( ع اِمص ، اِ ) غوغا و شور و آواز بلند و هنگامه و نعره و فریاد. ( ناظم الاطباء ). غوغا. تقریباً عین معنی شور را دارد. ( یادداشت مؤلف ) :
چو بگذشت یک پاس از تیره شب
بیاسود طایر ز بانگ و شغب.
فردوسی.
بدین طرب همه شب دوش تا سپیده بام همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.
فرخی.
هر گلی را به شاخ گلبن برزندبافی است با هزار شغب.
فرخی.
در زیر گل خیری آن به که قدح گیری بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل.
منوچهری.
با بانگ و شغب و خروش می آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 434 ).گاهی هژبر واربرون آید
با خشم عمرو و با شغب عنتر.
ناصرخسرو.
برزگری کن درین زمین و مترس ایچ از شغب و گفتگو و غلغل خصمان.
ناصرخسرو.
ای امتی که ملعون دجال کرّ کردبیشتر بخوانید ...