که نباید چنانکه آن گفتند
بازدارد ترا ز شعر شعیر».
ناصرخسرو.
دنیات دور کرد ز دین این مثل تراست کز شعر بازداشت ترا جستن و شعیر.
ناصرخسرو.
همچنان چون نرسد بر شرف مردم خرنرسد بر خطر گندم پرمایه شعیر.
ناصرخسرو.
شکر کن زآنکه شرع و شعرت هست خرت ار نیست گو شعیر مباش.
سنایی.
شاعری خرسری و در سرت از شعر هوس همچو اندر سر خر مر هوس کاه و شعیر.
سوزنی.
از ستوران دیگر آید یادکم ِ خر گیر و آن ِ کاه و شعیر.
سوزنی.
زآن تا مگر شعیر براقت شود شده ست امسال برج خوشه شعیر اندر آسمان.
سوزنی.
در ترازوی شرع و رسته عقل فلسفه فلس دان و شعر شعیر.
خاقانی.
شعیری زآن شعار نو نمانده ست وگر تازی ندانی جو نمانده ست.
نظامی.
خر شباب تن نمی دانی بگیراین جوانی را بگیر ای خر شعیر.
مولوی.
- شعیر رومی ؛ خندروس است. ( ذخیره خوارزمشاهی ) ( تحفه حکیم مؤمن ).- شعیر هندی ؛ هلیله. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به هلیله شود.
|| یار و مصاحب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || در علم اوزان شش خردل است. ( یادداشت مؤلف ). || 13 حبه. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح علم مساحت ) رجوع به ذراع ید و نفائس الفنون شود. || مقیاسی است برای آب ( زرند - ساوه ). ( فرهنگ فارسی معین ). || 8 خردل یا116 دانگ ( کردستان ). ( فرهنگ فارسی معین ). در اصطلاح کشاورزان آذربایجان یک شانزدهم دانگ را گویند و خود دانگ یک ششم زمین و ملک یک آبادی است و بدین ترتیب شعیر یک نود و ششم زمین و ملک یک ده را گویند.
شعیر. [ ش َ ] ( اِخ ) موضعی است به بلاد هذیل. ( منتهی الارب ). || محله ای است به بغداد، از آن محله است شیخ عبدالکریم بن حسن بن علی. ( منتهی الارب ).