گر آتش سیاست تو شعله ای زند
گردون از آن دخان شود اختر شرر شود.
مسعودسعد.
طرفه مدار اگر ز دل نعره بیخودی زنم کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد.
سعدی.
آفتاب حسن او تا شعله زدماه رخ در پرده پنهان میکند.
سعدی.
|| سوزاندن. شعله ور ساختن : هست از حجر و شجر دو آتش
یک شعله زن و جهان برافروز.
خاقانی.
رشک اخگر شده اشک از تف نظاره ماشعله در بال سمندر زده فواره ما.
ظهوری ( از آنندراج ).