شعشاع

لغت نامه دهخدا

شعشاع. [ ش َ ] ( ع ص ) دراز. رجوع به شعشع شود. || سبک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نیکو. || خوب خلقت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). || زیرک و ماهر در کار. ( از اقرب الموارد ). || خوشنما. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || پریشان. متفرق. || سایه تنک پراکنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شعشع شود.

فرهنگ فارسی

دراز یا سبک یا نیکو

پیشنهاد کاربران

شعشاع ؛ مرتبط با کلمه ی شعشع.
اصطلاحاً به شخصی اطلاق می شود که مرکز تشعشع نور باشد.
دایره نیز که از مرکز به محیط اطراف دارای شعاع می باشد بر همین مبنا دارای معنا و مفهوم می باشد.
ریشه ی اصلی کلمه ی شعاع کلمه ی شع به معنی جریان نور انرژی گرما و حرارت و. . . می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

ذات حرف ( ش ) در کلمه ی شع در واقع، وجود یک جریان شارش دار و شریان دار را به ذهن متبادر می کند.
از کلمه ی شع با مفهوم وجود جریان نور و انرژی در کلمات زیادی استفاده شده است مثل شعر شعور شعار شعاع شعبه و. . .
چنانچه افزونه ی حرف صامت ( م ) در میان کلمه ی شع را در کلمات دیگر بررسی کنیم کلمه ی شمع شماع شمعون قابل مشاهده است.

گندمی خورشید آدم را کسوف
چون ذنب شعشاع بدری را خسوف
✏ �مولوی�
درخشان
نور
شعاع نور
زانک شعشاع و حضور آفتاب
بر نتابد چشم و دلهای خراب
✏ �مولوی�

بپرس