شعشاع

لغت نامه دهخدا

شعشاع. [ ش َ ] ( ع ص ) دراز. رجوع به شعشع شود. || سبک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نیکو. || خوب خلقت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). || زیرک و ماهر در کار. ( از اقرب الموارد ). || خوشنما. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || پریشان. متفرق. || سایه تنک پراکنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شعشع شود.

فرهنگ فارسی

دراز یا سبک یا نیکو

پیشنهاد کاربران

گندمی خورشید آدم را کسوف
چون ذنب شعشاع بدری را خسوف
✏ �مولوی�
درخشان
نور
شعاع نور
زانک شعشاع و حضور آفتاب
بر نتابد چشم و دلهای خراب
✏ �مولوی�

بپرس