مجازاً، شعر آبدار؛ فصیح و روان. || و سخنی یا دشنامی آبدار؛ سخت و صعب و پرمعنی در نوع خویش و زننده و نیش دار. || تیغ و خنجرو آهن برنده و جوهردار. حدید. حاد :
چو با او ندید ایچ جای درنگ
همان آبداری که بودش بچنگ
... [مشاهده متن کامل]
بزد بر سر ترگ آن نامدار
تو گفتی تنش سر نیاورده بار.
فردوسی.
بیک زخم دو دو بیفکند خوار
بیک تن بدان آهن آبدار.
فردوسی.
بجست از در کاخش اسفندیار
بدست اندرون خنجر آبدار.
فردوسی.
آتش مرگ جان دشمن تو
زخم شمشیر آبدار تو باد.
مسعودسعد.
چو با او ندید ایچ جای درنگ
همان آبداری که بودش بچنگ
... [مشاهده متن کامل]
بزد بر سر ترگ آن نامدار
تو گفتی تنش سر نیاورده بار.
فردوسی.
بیک زخم دو دو بیفکند خوار
بیک تن بدان آهن آبدار.
فردوسی.
بجست از در کاخش اسفندیار
بدست اندرون خنجر آبدار.
فردوسی.
آتش مرگ جان دشمن تو
زخم شمشیر آبدار تو باد.
مسعودسعد.