شعبه
/So~be/
مترادف شعبه: رشته، شاخه، بخش، قسمت، آژانس، باجه، فرع، نمایندگی، باند، دسته، فرقه، گروه
برابر پارسی: شاخه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
شعبة. [ ش ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن حجاج بن ورد ازدی بصری ، مکنی به ابوبسطام و متوفای سال 160 هَ. ق. او راست : کتاب تفسیر. ( از یادداشت مؤلف ). از ائمه مسلمین و رکنی متین از ارکان دین است. ( از منتهی الارب ).
شعبة. [ ش ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن عیاش ، مکنی به ابوبکر. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکربن عیاش و نامه دانشوران ج 1 ص 597 شود.
شعبه.[ ش ُ ب َ / ب ِ ] ( ع اِ ) شعبة. شاخه. ( ناظم الاطباء ). شاخه درخت. شاخ درخت. ( یادداشت مؤلف ) :
این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای از دوحه ٔرسالت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 247 ).
مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - شاخه شاخه درخت . ۲ - جوی آب که از رود و نهر بزرگ جدا گردد . ۳ - فرقه دسته . ۴ - فرعی که از اصلی جدا شود . ۵ - بخش کوچکی از یک اداره ۶ - هر یک از شعبات جمع : شعب شعاب .
شعبه شاخ یا آنچه مابین دو شاخ درخت و میان دو شاخ گاو و مانند آن بود
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] شاخۀ درخت.
۳. چیزی فرعی که از یک اصل جدا شود، مثل رودی کوچک از رودخانه.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه عمومی
شعبه روستایی از توابع بخش جنگل شهرستان رشتخوار در استان خراسان رضوی ایران است.
این روستا در دهستان شعبه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۶۰ نفر ( ۲۰۱خانوار ) بوده است.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفاین روستا در دهستان شعبه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۶۰ نفر ( ۲۰۱خانوار ) بوده است.
wiki: شعبه
دانشنامه آزاد فارسی
شُعْبه
از اصطلاحات قدیم موسیقی ایران. عبدالقادر مراغی در جامع الالحان در این باره چنین آورده است: «... پس گوییم که عشاق و نوا و ابوسلیک این هر سه پرده باشد چنان که بیشتر معلوم شد از یک دایره مترّتب می شوند. پس این سه دایره را با یکدیگر مناسبت تمام باشد و از شُعَبات، نهاوند و ماهور و بیاتی را با آن دوایر ثلاثه مناسبت باشد برای آن که در هر سه شعبه از نغمات عشاق و نوا و ابوسلیک، چند نغمه موجود باشد... و از شعبات پنج گاه، و چهارگاه ذی الاربع، و سه گاه زاولی، نیریز صغیر، و نیریز کبیر و عَشیرا و از شعبات نوروز عجم و خوزی و نوروز خارا و نوروز عرب و رکب مناسبت دارند و ... این بود بیان مناسبات پرده ها و آوازات و شعبات با یکدیگر ...». از نوشته های قدیم چنین برمی آید که شعبه از آواز و پرده کوچک تر بوده و شاید بتوان آن را با گوشۀ امروزی هم معنا دانست و پرده را با مفهوم مقام برابر درنظر گرفت.
از اصطلاحات قدیم موسیقی ایران. عبدالقادر مراغی در جامع الالحان در این باره چنین آورده است: «... پس گوییم که عشاق و نوا و ابوسلیک این هر سه پرده باشد چنان که بیشتر معلوم شد از یک دایره مترّتب می شوند. پس این سه دایره را با یکدیگر مناسبت تمام باشد و از شُعَبات، نهاوند و ماهور و بیاتی را با آن دوایر ثلاثه مناسبت باشد برای آن که در هر سه شعبه از نغمات عشاق و نوا و ابوسلیک، چند نغمه موجود باشد... و از شعبات پنج گاه، و چهارگاه ذی الاربع، و سه گاه زاولی، نیریز صغیر، و نیریز کبیر و عَشیرا و از شعبات نوروز عجم و خوزی و نوروز خارا و نوروز عرب و رکب مناسبت دارند و ... این بود بیان مناسبات پرده ها و آوازات و شعبات با یکدیگر ...». از نوشته های قدیم چنین برمی آید که شعبه از آواز و پرده کوچک تر بوده و شاید بتوان آن را با گوشۀ امروزی هم معنا دانست و پرده را با مفهوم مقام برابر درنظر گرفت.
wikijoo: شعبه
مترادف ها
جناح، شاخه، شعبه، بال، پره، بال مانند، گروه هوایی، زائده حبابی، زائده پره دار، دسته حزبی، قسمتی از یک بخش یا ناحیه
شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع
جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند
بازو، دست، سلاح، شاخه، اسلحه، شعبه، قسمت، جنگ افزار، دستهء صندلی یا مبل
باب، شعبه، قسمت، مقاله، فصل، فصل یاقسمتی از کتاب، فصل یا قسمت مختصری
شعبه، ایستگاه فرعی، خرده ایستگاه
حوزه، شعبه، قسمت، بخش، دایره، اداره گروه اموزشی
شعبه، ترکه، انشعاب، فرع، جوانه، شاخه نورسته
شعبه، زبانه، چنگال، چنگک، تیزی چنگال، تیزی دندان، شاخه رود یا نهر
شاخه، شعبه، انشعاب
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
شاخه
برابر واژه شاخه.
شعبه نام یک سردار عرب بوده،
فردوسی: چون شعبه بیامد به نزدیک سعد، ابا آن سخنها چو غرنده رعد.
( لغتنامه دهخدا )
شعبه نام یک سردار عرب بوده،
فردوسی: چون شعبه بیامد به نزدیک سعد، ابا آن سخنها چو غرنده رعد.
( لغتنامه دهخدا )
شعبه
این واژه اَرَبیدهء شاخهء پارسی است:
شاخه < شابه < شُبه < شُعبه
بهتر است شُبه یا شوبه نوشته و گفته شود.
این واژه اَرَبیدهء شاخهء پارسی است:
شاخه < شابه < شُبه < شُعبه
بهتر است شُبه یا شوبه نوشته و گفته شود.
در پهلوی " اوارک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .