شعاب
لغت نامه دهخدا
- امثال :
شغلت شعابی جدوای ؛ ای شغلت کثرة المؤنة عطائی عن الناس ؛ بسیاری ثروت و دولت مانع از بخشش من گردید. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
شعاب. [ ] ( ع اِ ) برگش مانند ماهی کوچک است و ثمراتش مثل سارق و در طرفی سه دانه بود و از مسهلات است و بعضی آن را حب الملوک خوانند. ( نزهةالقلوب ).
شعاب. [ ش ِ] ( ع مص ) دور کردن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || مردن. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به شاعبة شود.
شعاب. [ ش َ ع ْ عا] ( ع ص ) مرمت کننده کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند. ( از ناظم الاطباء ): مصلح شعب ؛ یعنی شکاف. ( از اقرب الموارد ). کاسه دوز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). بندزن. چینی بندزن. ( یادداشت مؤلف ).
شعاب. [ ش َ ع ْ عا ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن مهزم شعاب عبدی مصری. او از محمدبن واسع و جز وی روایت کرد و ابن المبارک و وکیع از او روایت دارند. ( از لباب الانساب ).
فرهنگ فارسی
مرمت کننده کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند کاسه دوز .
فرهنگ عمید
۲. [جمعِ شِعب] = شِعب
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید