شظیه

لغت نامه دهخدا

( شظیة ) شظیة. [ ش َ ظی ی َ ] ( ع اِ ) کمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). قوس. ( اقرب الموارد ). || هر پاره ای از چیزی مانند: پاره چوب یا نی یا استخوان. ج ، شظایا، شَظی. پاره ای ازعصا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پاره ای از هر چیز. ج ، شظایا. شَظی یا شِظی ، شظیات. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). || استخوان ساق. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج )( از اقرب الموارد ). استخوان باریک و خردی است چسبیده به ذراع و بعضی گویند چسبیده به وظیف قصبه صغری. ( یادداشت مؤلف ). قصبه صغری که آن را به تازی شظیه گویند استخوانی است باریک و بلند واقع در جانب وحشی ساق که او را وسطی و دوسر است جسم آن نازک و قابل انعطاف ، مثلث و منشوری و غیرمنتظم است و آن را سه سطح و سه کنار است. 1- سطح وحشی. 2- سطح انسی. 3- سطح خلفی. کنارها : 1- کنار قدامی. 2- کنار وحشی. 3- کنار انسی. ( از تشریح میرزا علی صص 148- 150 ). رجوع به همان صفحات متن بالا و نیز قصبه صغری شود. || تخته سنگ بیرون جسته از کوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). صخره بزرگی که از سر کوه بیرون جسته باشد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شَظیَة شود.
- شظیةالعود ؛ تریشه. ( یادداشت مؤلف ).
|| در علم اسطرلاب طرف باریک عضاده را گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به اسطرلاب شود.

فرهنگ فارسی

کمان یا هر پاره از چیزی مانند پاره چوب یا نی یا استخوان . یا استخوان ساق .

پیشنهاد کاربران

بپرس