شطارت


مترادف شطارت: بی باکی، شوخی، گستاخی، زیرکی، خباثت

لغت نامه دهخدا

شطارت. [ ش َ رَ ] ( ع مص ) در بدی و دزدی دوردرشدن. ( مجمل اللغة ). || شوخ و بی باک شدن.( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِمص ) رندی. ( یادداشت مؤلف ). شوخی. بی باکی. چالاکی. زرنگی. ( فرهنگ فارسی معین ): این اضحوکه را در خدمت سلطان باز گفتند از مکیدت و شطارت شار تبسم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 346 ). از سر شطارت و لوثت طبع حرکات نامتناسب می کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 340 ). رجوع به شطارة شود.

شطارة. [ ش َ رَ ] ( ع مص ) خشک شدن یک پستان گوسپند و یا درازتر از دیگری گردیدن آن. ( ناظم الاطباء ). || ترک موافقت مردمان بسبب خباثت و لئامت. ( فرهنگ فارسی معین ). || شوخ و بی باک شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). به بدی درشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ). رجوع به شطارت شود. || برغم مردمان دور گردیدن از آنان. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). دور گردیدن. ( آنندراج ). رجوع به شطورة و شطور شود. || روی کردن به سوی کسانی. ( از اقرب الموارد ). || نظر کردن به سوی کسی به روشی که در نظر کردن بدو دیگری را نیز بنگرند. ( ناظم الاطباء ).

شطارة. [ ش َ رَ ] ( ع اِمص ) شطارت. چالاکی. ( ناظم الاطباء ). || بی باکی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شطارت شود. || ترک موافقت مردمان از جهت لئامت و خباثت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) شوخ و بی باک شدن . ۲ - ( اسم ) شوخی بی باکی چالاکی زرنگی . ۳ - ترک موافقت مردمان به سبب خباثت و لئامت .

فرهنگ معین

(شَ رَ ) [ ع . شطارة ] ۱ - (مص ل . ) شوخ و بی باک شدن . ۲ - (اِمص . ) شوخی ، بی باکی ، چالاکی ، زرنگی . ۳ - ترک موافقت مردمان به سبب خباثت و لئامت .

فرهنگ عمید

۱. شوخی، بی باکی، چالاکی.
۲.گستاخی.

پیشنهاد کاربران

بپرس