ششتری

لغت نامه دهخدا

ششتری. [ ش ُ ت َ ] ( ص نسبی ) هرچیز منسوب و متعلق به ششتر ( شوشتر ). || شوشتری. در قدیم قسمی جامه پوشیدنی گران قیمت بوده است منسوب به شوشتر. ثوب تستری. ثیاب تستریة. ( از یادداشت مؤلف ) :
ز هندی و چینی و از بربری
ز مصری و از جامه ششتری.
فردوسی.
افزون از پانصد ششصد هزار مرد بیرون آمده بودند... هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا ششتری یا ریسمانی... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463 ).
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم.
لامعی.
جان را به علم پوش چو پوشیدی
تن را به ششتری و به کاکویی.
ناصرخسرو.
پریت ای برادر برهنه چراست
اگر دیوت اندر خز ششتری است.
ناصرخسرو.
|| شوشتری. امروز قسمی گستردنی و فرش است کم بهاتر از قالی و زیلو. لیکن در قدیم قسمی جامه پوشیدنی گران قیمت بوده است. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به ششتر ۱ - از مردم شوشتر . ۲ - مربوط و متعلق بشوشتر : دیبای ششتری . ۳ - لهجه مردم شوشتر .

پیشنهاد کاربران

بپرس