زمین از نقش گوناگون چون دیبای ششتر شد
هزارآوای مست اینک به شغل خویشتن در شد.
فرخی.
دیبا همی بدیع برون آری اندر ضمیر تست مگر ششتر.
ناصرخسرو.
نام رئیس عالم عادل شود طرازهر حله را که بافته در ششتر سخاش.
خاقانی.
آخر نه بر سکندر شد تخته پوش عالم بی بار ماند تختش در تخت بار ششتر.
خاقانی.
برخلق و خلق تو من چون چشم تر گمارم در چشم دل کم از تبت و ششتری ندارم.
خاقانی.
گفت لبسش گر ز شعر ششتر است اعتناق بی حجابش خوشتر است.
مولوی.
رجوع به شوشتر شود.- دیبای ششتر ؛ پارچه ابریشمی که در شوشتر می بافتند :
صبا را ندانی ز عطار تبت
زمین را ندانی ز دیبای ششتر.
ناصرخسرو.
- امثال :گنه کرد در بلخ آهنگری
به ششتر زدند گردن دیگری .
؟ ( امثال و حکم ).
|| ( اِ ) پرند و حریر؛ ذکر حال بمناسبت محل :با دو رخ و با دو لب تو مرا
ایوان همه چو ششتر است و عسکر.
قطران تبریزی.
از ششتر سخا چو طراز شرف دهی از عسکر سخن شکرآفرین خوری.
خاقانی.