شش قبرقه. [ ش َ / ش ِ ق َ ب ُ / ب ِ ق َ / ق ِ ] ( ص مرکب ) یا شش قبرغه. ( مرکب از شش عدد فارسی و غبرقه ترکی به معنی استخوان پهلو ) کنایه از شخص احمق : شخصی غلامی داشت بس ابله ، روزی گفتش تمام مردم عالم هفت قبرقه دارند و ترا شش است می میری. غلام در رنج دراز افتاد و در این غم بمرد. از آن باز بر شخص احمق اطلاق کنند. و قبرقه استخوان پهلو و کمر آدمی را گویند. ( آنندراج ) :
شش قبرقه غلام مجهولی
که نه گرجی بودنه کشمیری.شرف الدین شفایی ( از آنندراج ).
|| دشنامی است که سیاهان را دهند و از آن لجوج خیره سر را اراده کنند. سیاه و شش قبرقه ، دشنام یا لقب تنابزی است سیاهان را و از آن لجاج و ستیهندگی او خواهند. عنود. لجوج. سیاه لج باز و ستیهنده. ( یادداشت مؤلف ).