شروع کردن. [ ش ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شروع نمودن. آغازیدن و ابتدا کردن. ( ناظم الاطباء ). آغازیدن. آغاز کردن. دست بکار شدن. افتتاح. برداشت کردن. ابتدا کردن. اقدام کردن. ( یادداشت مؤلف ) : رسولی فرستاده آمد... تا آنچه او را مثال داده آمده است شروع کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209 ). اصل را دریافت بگذشت از فروع بهر حکمت کرد در پرسش شروع.
مولوی.
راند او را جانب نصرانیان کرد در دعوت شروع او بعد از آن.
مولوی.
در نصیحت ارباب ملک و مملکت شروع کنیم. ( مجالس سعدی ص 19 ). رجوع به آغاز کردن و شروع نمودن شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) آغاز کردن ابتدا کردن .
واژه نامه بختیاریکا
دست کِردِن؛ دست نُهادن؛ نشستن وا کار؛ نهادن وا کار
مترادف ها
start(فعل)
شروع کردن، رم کردن، عزیمت کردن، دایر کردن، بنیاد نهادن، از جا پریدن، اغازیدن
tee off(فعل)
محکم زدن، شروع کردن، اغاز کردن
begin(فعل)
شروع کردن، اغاز کردن، اغاز نهادن، اغاز شدن، پرداختن
start up(فعل)
شروع کردن، سردرآوردن از
commence(فعل)
شروع کردن، اغاز کردن
launch(فعل)
شروع کردن، انداختن، روانه کردن، پراندن، پرت کردن، اقدام کردن
set in(فعل)
شروع کردن، بسته شدن
embark(فعل)
شروع کردن، در کشتی سوار کردن، در کشتی گذاشتن، سوار کشتی شدن
فارسی به عربی
ابدا , اسرع , اصعد , انطلاق
پیشنهاد کاربران
Get ( something ) started I'll get started preparing the antidote.
راندن گرفتن ؛ شروع بانجام کردن. آغاز بکار کردن : امیر علی قریب. . . در پیش کار ایستاده ، کارهای دولتی را راندن گرفت. ( تاریخ بیهقی ) .
🇮🇷 کارواژه ی برنهاده: آغاز کردن 🇮🇷
انتخاب من شبکه های اجتماعی تمام برنامه های دیگر بطور خودکارفراهم گردد تشکر
Get on with it
set about
بوشیدن
دست در کاری زدن ؛ کنایه از شروع کردن. ( آنندراج ) . رجوع به ترکیب دست به کاری زدن شود.
دست پیش کردن . [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مبادرت جستن . آغازیدن : نه خوب آمدی با دو فرزند خویش که من جنگ را کردمی دست پیش . فردوسی . پس از نامداران و گردان خویش کسی کو کند جنگ را دست پیش . ... [مشاهده متن کامل]
فردوسی . که گر مغزبودیت با خال خویش نکردی چنین جنگ را دست پیش . فردوسی . کنون گر تو این را کنی دست پیش منت بنده ام واین سرافراز خویش . فردوسی . تو کردی بدین داوری دست پیش کنون بازگشتی ز گفتار خویش . فردوسی . تو کردی همه جنگ را دست پیش سپه را تو برکندی از جای خویش . فردوسی . ورایدون که پیران کند دست پیش نخواهد سپه یاور از شاه خویش . فردوسی . ورایدون که پیران از آن گفت خویش نگردد کند جنگ را دست پیش . فردوسی . وگر خیل بدخواه از آن تو بیش نباید بکینه کنی دست پیش . اسدی . || کنایه از دریوزه و گدائی کردن . ( آنندراج ) . دست پیش آوردن . دست کشی کردن .
دست به چیزی بردن ؛ پرداختن به آن. آغازیدن آن. مشغول گشتن به چیزی. کردن و بجای آوردن امری. بنا نهادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به نخجیر گور و به می دست برد از این گونه یکچند خورد و شمرد. فردوسی. ... [مشاهده متن کامل]
وزآن پس به شادی و می دست برد جهان را نمود او بسی دستبرد. فردوسی. دگر آنکه روزش بباید شمرد بکار بزرگ اندرون دست برد. فردوسی. گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنند گاه دست سلمکی و پرده ٔ عشرا برند. ضمیری ( از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) . اگر دست کشتن برم روز کار بسی بایدم رنج در روزگار. اسدی. بگیتی بجز دست نیکی مبر که آید یکی روز نیکی ببر. اسدی. چو بشنید ازاین سان سپهدار گرد فرستاده را دست دشنام برد. اسدی. دست بجنگ بردند و زن و بچه و چیزی که بدان میرسیدند گسیل می کردند. ( تاریخ بیهقی ) . چون وی گذشته شد میدان فراخ یافت و دست بتوفیر لشکر برد. ( تاریخ بیهقی ) . مطربان ترمد و زنان پای کوب و طبل زن افزون سیصد تن دست بکار بردند. ( تاریخ بیهقی ص 239 ) . مجلس شراب جای دیگر آراسته بودند آنجای شدیم تکلفی دیدم فوق الحد و الوصف ، دست بکار بردیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142 ) . ندیمان بنشستند و دست به شراب بردندو دوری چند بگشت. ( تاریخ بیهقی ) . دست به زاری کردن و گریستن برد. ( تاریخ بیهقی ) . تا به حدود طیسفون. . . رفتند و دست به غارت و قتل بردند. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 75 ) . دست تناول آنگه به طعام برند که متعلقان و زیردستان بخورند. ( گلستان سعدی ) . به خون کسی چون اجل برد دست قضا چشم باریک بینش ببست. سعدی.