شروط

/Sorut/

لغت نامه دهخدا

شروط. [ ش ُ ] ( ع اِ ) ج ِ شَرط. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ِ شرط به معنی پیمان. ( آنندراج ). رجوع به شرط شود. شرطها و پیمانها. ( ناظم الاطباء ) : همچنین بر من است مر کتاب و خادمان و حجاب و جمیع توابع و لواحق او را مثل این بیعت در التزام شروط و وفا بعهد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ).

شروط. [ ش َ ] ( اِخ ) کوهی است. ( منتهی الارب ). کوهی است میان قزوین و کوههای تارم. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

جمع شرط
( اسم ) ۱ - قرار پیمان عهد . ۲ - تعلق امری به امر دیگر . ۳ - لازمه امری : شر خدمت به جای آورد . ۴ - تعلیق عملی قضایی به آینده . یا خیار شرط . اختیاری که در ضمن عقد برای یکی از طرفین معامله یا هر دو و یا شخصی ثالث تعیین شود تا بتواند در ظرف مدتی معین معامله را فسخ کند . ۵ - چیزیست که از عدم آن عدم مشروط لازم نیاید جمع : شروط . یا بشرطی که . در صورتی که .

فرهنگ عمید

= شرط

پیشنهاد کاربران

بپرس