شرنگ

/Sarang/

مترادف شرنگ: حمه، حنظل، زهر، سم، شوکران، هلاهل

متضاد شرنگ: شهد

معنی انگلیسی:
bitter, poison, toxin

لغت نامه دهخدا

شرنگ. [ ش َرَ ] ( اِ ) حنظل. ( ناظم الاطباء ). خربزه تلخ که آن را تلخک و کبست نیز گویند. به معنی اخیر منقول از زبان گویاست. ( شرفنامه منیری ). خربزه تلخی باشد که در صحرا سبز شود و آن را به تازی حنظل خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از غیاث اللغات ) ( برهان ): سرمق ؛ شرنگ و آن گیاهی است پهن برگ ، خوردن دو درهم تخم سائیده آن سه هفته تریاق است مر استسقا را و کثار آن مورث هلاکت. ( منتهی الارب ). حنظل و آن خربزه صحرایی است شبیه به دستنبوی مخطط و خرزهره نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ اوبهی ). قطف. ( منتهی الارب ) :
به روز بزم کند خوی تو ز حنظل شهد
به روز رزم کند خشم تو ز شهد شرنگ.
فرخی.
|| زهر و سم. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( برهان ). زهر. ( شرفنامه منیری ) :
همه به تنبل و بند است بازگشتن او
شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود.
رودکی.
زمانه به یکسان ندارد درنگ
گهی شهد و نوش است و گاهی شرنگ.
فردوسی.
بسا کسا که به امید آنکه بیابد
شکر ز دست بیفکند و برگرفت شرنگ.
فرخی.
چنین آمد این گیتی بی درنگ
نخستین دهد نوش و آنگه شرنگ.
اسدی.
تیر ستم فلک خدنگ است
شهد شره جهان شرنگ است.
انوری ( از آنندراج ).
اگر ز فضل تقدم سخن رود دیدیم
شرنگ دردم ماران و مهره در دنبال.
فتحعلیخان صبا ( از انجمن آرا ).
|| هرچیز تلخ. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر شهد زهر گردد و گردد شرنگ شهد
بر یادکرد خواجه سید عجب مدار.
فرخی.
شاد باش ای ملک شهر گشاینده که شد
در دهان همه از هیبت تو شهد شرنگ.
فرخی.
تلخی خشمش ار به شهدرسد
شهد نتوان شناختن ز شرنگ.
فرخی.
شهی که دولت او از شرنگ شهد کند
چنانکه هیبت شمشیر او ز شهد شرنگ.
فرخی.
باد عمرت بی زوال و باد عزت بیکران
باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ.
منوچهری.
سبب خشم بخت پیدا نیست
شکرش را جدا مدان ز شرنگ.
ناصرخسرو.
جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای
هر چند یک مزه نبود شهد با شرنگ.
سوزنی.
در مدحت تولؤلؤ شهوار با شبه
در رشته کردم و شکر آمیخت با شرنگ.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سم، زهر، هرچیزتلخ، حنظل، کبست
( اسم ) ۱ - زهر سم . ۲ - هر چیز تلخ . ۳ - حنظل .

فرهنگ معین

(شَ رَ ) (اِ. ) ۱ - سمُ، زهر. ۲ - هر چیز تلخ . ۳ - حنظل .

فرهنگ عمید

۱. سَم، زهر: تیر ستم فلک خدنگ است / شهد شرۀ جهان شرنگ است (انوری: ۲۱ ).
۲. هرچیز تلخ.
۳. (زیست شناسی ) = حنظل

واژه نامه بختیاریکا

( شُرُنگ ) سر و صدا

جدول کلمات

سم

مترادف ها

poison (اسم)
زهر، سم، شرنگ، مشوب کردن

فارسی به عربی

سم

پیشنهاد کاربران

یکی از معانی شرنگ در روستاهای خراسان، رقص و پایکوبی است، آقایی که هنرمند بزرگ پارسی زبان مان جناب محمود دولت آبادی را بی سواد می خوانی، شما خودت می توانی یک صفحه از کلیدر را بدون غلط بخوانی آقای دانشمند؟
...
[مشاهده متن کامل]
می توانی نه یک پاراگراف و نه حتی یک جمله، بلکه یک عبارت دو یا سه کلمه ای چون جملات و عبارات و هنر این بزرگ هنرمند کشورمان را از خودتان تصور کنید یا بنویسید. من خراسانی هستم و کلمه شرنگ را در بسیاری از روستاهای خراسان به معنی جشن و پایکوبی شنیده ام من ریشه کلمه شرنگ را نمی دانم ولی می تواند مخفف بسیاری از عبارت های کاملا پارسی باشد

مخفف شر رنگ است مانند شر خر کسیکه بچه اش یا برادر یا برادرزاده اش هرروز جهت گرفتن پول قشقرق راه اندازی میکند میگوید باز آقا بی پول شده شرنگ گرفته این موارد در اول انقلاب که معتاد هروئین و موادمخدر صنعتی زیاد بود هر روز دریک محله ای والدین گرفتار شرنگ فرزندشان بودند
تعاونی هاو کمپانی های دروغی شرکت های صوری جهت جمع کردن مردم که با شور و هیجان و یا شور و شرنگ و ترفندمردم را یکجا سرجمع کردن و با شیادی و فریب وترفند چارلز پانزی اموالشان را خوردن و در رفتن
شَرَنگ:جشن وپایکوبی. سروصداوهیاهوی شادی.
نمونه: نتوانسته است وضعیت شرنگ رااز پس دیوار باز شناسد. . . . گویا که درحال وهوای شرنگ اصلاً نبود. ( کلیدر ج ۹ص۲۴۳۹ ) محمدجعفر نقوی
شِرَنگ : شیهه اسب
خوشی و آواز
چگورش را هم بیار. کله فریاد می خواهم. امشب در این خرابه شرنگ است، های.
محمود دولت آبادی، کلیدر
شِرَنگ =همهمه وشادمانی
محمود دولت آبادی کتاب روزگار سپری شده مردم سالخورده جلد دوم
عروسی قلیچ . . . . وقتی جوان ها از ولایات غربت بر گردندسر دماغ باشند و بتوانند شرنک راه بیندازند
سم تلخ و کشنده
سم

بپرس