شرمی

لغت نامه دهخدا

شرمی. [ ش َ ] ( ص نسبی ) شرمنده. شرمناک. شرمسار. ( از آنندراج ). شرمگین. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات این کلمه شود.

شرمی. [ ش َ ] ( اِخ ) قزوینی. یا شرقی قزوینی. از گویندگان قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری قمری و به سال 1003 هَ. ق. زنده بود و سمت خیاطی شاه عباس اول را داشته است. بیت زیر از اوست :
به جستجوی تو شرمنده گشته ام همه جا
ز بس که سرزده رفتم به منزل همه کس.
( از قاموس الاعلام ترکی ) ( فرهنگ سخنوران ).
رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.

فرهنگ فارسی

خجلت شرمساری شرمندگی .

پیشنهاد کاربران

بپرس