شرمنده گشتن

لغت نامه دهخدا

شرمنده گشتن. [ ش َ م َ دَ / دِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) کفح. ( منتهی الارب ). شرمنده شدن. خجل گشتن. شرمسار شدن. ( یادداشت مؤلف ) : چون نامه بخواند شرمنده گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370 ). رجوع به شرمنده شدن شود.

فرهنگ فارسی

کفح شرمنده شدن خجل گشتن

پیشنهاد کاربران

بشرم رفتن . [ ب ِ ش َ رَت َ ] ( مص مرکب ) شرمنده شدن . ( آنندراج ) : بشرم رفته تن یاسمین از آن اندام بخون نشسته دل ارغوان از آن عارض . حافظ.
بشرم در افتادن ؛ شرمنده شدن. حالت شرم و خجلت دست دادن :
به عشق روی تو گفتم که جان برافشانم
دگر بشرم در افتادم از محقر خویش.
سعدی.

بپرس