پریزادگان بوسه دادند خاک
پریوار هم شیر و هم شرمناک.
نظامی.
|| پرشرم. باحیا. محجوب. ( یادداشت مؤلف ) : چون برخیزدطریق آزرم
گردد همه شرمناک بیشرم.
نظامی.
بخواه و مدار از کس ای خواجه باک که مقطوع روزی بود شرمناک.
سعدی ( بوستان ).
مدار بوسه از آن چشم شرمناک طمعکه خضر تشنه ازین چشمه سار برگردد.
صائب تبریزی ( از آنندراج ).
چشم از او برنمی توانم داشت دیده شرمناک من چه کند.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
|| دلگیر. ( ناظم الاطباء ).