شرمناک


مترادف شرمناک: شرمگین، کم رو، محجوب

متضاد شرمناک: بی آزرم، بی حیا، وقیح

لغت نامه دهخدا

شرمناک. [ ش َ ] ( ص مرکب ) خجل و شوریده و پریشان ومضطرب. ( ناظم الاطباء ). شرمگین. شرمنده. شرمسار. ( ازآنندراج ). شرمگین. ( فرهنگ فارسی معین ) :
پریزادگان بوسه دادند خاک
پریوار هم شیر و هم شرمناک.
نظامی.
|| پرشرم. باحیا. محجوب. ( یادداشت مؤلف ) :
چون برخیزدطریق آزرم
گردد همه شرمناک بیشرم.
نظامی.
بخواه و مدار از کس ای خواجه باک
که مقطوع روزی بود شرمناک.
سعدی ( بوستان ).
مدار بوسه از آن چشم شرمناک طمع
که خضر تشنه ازین چشمه سار برگردد.
صائب تبریزی ( از آنندراج ).
چشم از او برنمی توانم داشت
دیده شرمناک من چه کند.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
|| دلگیر. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

خجل
شرمگین
کم رو
خجالتی
ماخوذ به حیا
شرمسار
. . . . چون بیش از اندازه مودب و شرمناک بود. . . . .
سفرنامه شاردن

بپرس